آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

مسافرکوچولو

آبان🍁🍁

سلام اوایل آبان و یه روز که فرصت شد دوچرخه سواری یه روز قرار گذاشتیم خونه عزیز ابرقهرمان بازی کنیم خودمون همه‌ی وسایلش رو ساختیم روز دانش‌آموز تو مدرسه جشن داشتیم جشن روز دانش‌آموز و جشن میلیون رو با هم گرفتیم این هم کادوها اینم کادوی خانم رادفر مدیرمون مامانم برای یه بطری اسب تکشاخ گرفت با یه دفترچه بطری رو عمون روز اول بردم مدرسه شکوندمش🥹 و جشن روز دانش آموز و جشن میلیون اینم من و خانم قنبری عزیزم♥️♥️ ا...
30 آبان 1402

مهر🍁🍂

سلام اول مهر و شروع مدرسه😍   و آیدا از پیش‌دبستان تا کلاس چهارم😍 دوم مهر تعطیل بود و نهار رفتیم پارک از درخت بالا کشیدم و پرواز تمرین کردم😄   و من و بلدرچین‌هام🐥♥️🐥 وقتی از مدرسه میام اول با طلا و آرشیدا بازی میکنم یه کم من دوسال پیش دوره‌ی مقدماتی اسکیت رو دیدم و دیگه بعدش ادامه ندادم اون موقع دلم می‌خواست مسابقه شرکت کنم که نبود امسال یه مسابقه برگزار شد که شرکت کردم خیلی جذاب بود و دینا دوستم مدال طلا گرفت  ...
30 مهر 1402

شهریور🍇

سلام  من اولای شهریور یه بار دیگه رفتم توی استخرم آب‌بازی و دیگه استخرم رو جمع کردیم تا تابستان بعد و کیف مدرسه‌م که از دیجی‌کالا پسندیدم و خریدم و من و آقاطلا یه روزرفتیم نهار پارک و تمرین پرواز😃 و گربه بازی و گردش و از درخت بالا کشیدن و نهال و نگار دوتا خواهر دوقلو که با هم والیبال بازی کردیم از شوش اومده بودند و مسافر بودند تولد پریا کوچولومون هم شهریور بود و رقص چاقو و سراب پیش خاله‌اینا  یکی از عکسهام رو باب...
31 شهريور 1402

سفر به گیلان زیبا🌲

سلام بعد از چهارسال ما رفتیم مسافرت به سمت گیلان زیبا یازده شهریور حرکت کردیم و قصد داشتیم ده روز بمونیم همگی کلی شوق و ذوق داشتیم کلی جاها رو میخواستیم ببینیم رفتیم بندر انزلی جا گرفتیم و فردا صبحش رفتیم دریا تا ظهر همون دریا نهار خوردیم اومدیم هتل دوش گرفتیم و رفتیم منطقه آزاد انزلی تا شب، صبح روز بعد رفتیم دریا تا ظهر باز اومدیم هتل دوش گرفتیم و نهار رو رستوران خوردیم و حرکت کردیم و رفتیم جنگل آشپلا که اونجا من حالم به هم خورد برگشتنی از بازار ساحلی آسیای میانه بازدید کردیم که حالم بدتر شد و با دکتر تماس گرفتیم و نسخه الکترونیک داد و دارو و سرم گرفتیم و کمی بهتر شدم و فردا سفر رو شروع نکرده تموم کردیم و برگشتیم وقتی برگشتیم مامان و بابا و...
19 شهريور 1402

مرداد🌞🌞🌞

مرداد با مهمونی دورهمی دوستانه خونه خاله معصوم شروع شد یه شب با مامانی مدادخودکارای فانتزیم رو آوردیم مرتب کردیم کلکسیونی دارم برای خودم یه ظهر داغ مردادی و آب‌بازی حسابی تو حیاط با مامانی یه روز با مامانی رفتیم پارک هم تاب و سرسره بازی هم گردش هم بستنی هم عکس با چترهای رنگی رنگی و یه ظهر داغ مردادی دیگه و آب‌بازی با بابایی و هیأت عصر تاسوعا شب عاشورا با خاله پریسا و پریا رفتیم حسینیه و خیلی خوب بود کلی دوست پیدا کردم و اینقدر بازی کردیم که بی‌هوش...
31 مرداد 1402

تیر🌞

تیر ماه با جشنواره‌ی غذا شروع شد که خیریه هست و با دوستان رفتیم سوگند اینا رو هم دیدیم و تا شب موندیم دریاچه یه روز هم نهار رفتیم پارک یه روز رفتیم خونه خاله بانو اسما نوه خاله‌بانو هم بود و اتفاق خوب اینکه با دینا اینا رفتیم بروجرد سرزمین موج‌های آبی خیلی هیجان انگیز بود ۵ ساعت اونجا بودیم و لذت بردیم اجازه نداشتیم عکس بگیریم فقط تو مسیر رفت و پایان استخر عکس گرفتیم بیشتر از پنجاه بار سرسره‌ها رو با دینا رفتیم دو تا عید تو این ماه بود، عید قربان و عید غدیر مامانم برام این توگ...
30 تير 1402