آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

مسافرکوچولو

عید نوروز و فروردین🌸

سلام؛ شب عید رفتیم خونه عزیزجون؛ دایی اینا مادرجون و خاله اینا بودن شب همه پیش هم خوابیدیم و خیلی خوش گذشت به من، برای تحویل سال خوابالو بیدار شدیم و عیدی گرفتیم دیگه لباس عوض نکردیم در عوض ظهر بعد از نهار لباس عوض کردیم و عکسهای قشنگ گرفتیم و اما عکسها اول با هفت سین خودمون آبشار و ترقه شب عید شب عید خوابیدیم همگی پیش هم خونه‌ی عزیزجون و صبح خوابالو پا شدیم برای سال تحویل بعدش باز خوابیدیم ظهر پاشدیم و با لباس مرتب عکس گرفتیم و یه روز هم رفتیم پیش خاله‌اینا ...
30 فروردين 1403

اسفند🥶

سلام اول یه عکس زیبا یه روز برفی من و جمع گرم و صمیمی همکلاسی‌هام و معلم عزیزم اسفند سرد زمستانی رو پشت سر گذاشتیم اما چون تقریبا همه سرماخوردگی داشتیم برف بازی نرفتیم فقط یه چندتا عکس تو کوچه م حیاط گرفتم اتاقم که گردگیری شد مامان ملافه‌های جدیدم رو انداخت و آیدا به وقت خانه‌تکانی و اولین عیدی از طرف مامان و بابا و داداشی یه شب خونه دایی‌اینا همه رو میز شام خوردن من و سوگند دوتایی رو زمین یه روز که تو آفتاب با عینک آفتابی درس می‌خوندم حمام عید عروسک‌ها البته فقط یه تعدادشون😖 و جوجه‌کباب...
29 اسفند 1402

بهمن❄️

شروع بهمن‌ماه با روزپدر بود، خیلی دوستت دارم بابایی جونم همیشه سلامت باشی و کنارم بمونی🫂 و اون کت قشنگی که تن باباست هدیه‌ی روز پدره البته به‌علاوه‌ی جوراب❤️🧦❤️ نقاشی زیاد برای بابا کشیدم ولی این کاردستی از همه قشنگ‌تر شد به زبانم بر خلاف درسام علاقه دارم😉اینجا دارم می‌خونم و سی‌دی گوش میدم برای کوییز کاردستی با خمیر‌کلی یه روز برف اومد ولی آب شد ماهم واسه اینکه بی‌نصیب نمونیم رفتیم بیرون شهر و یخ زدیم❄️🥶 و یه روز خیلی خوب مهمونی خونه خاله‌فاطی که خیلی زیاد خوش ...
30 بهمن 1402

دی❄️

جشن تولدم در مدرسه من و نرگس جون من و پانیذجون من و آینازجون من و هستی جون من و ثمیناجون من و خانم قنبری جونم♥️ شب تولدم رفتیم رستوران سنتی نبی‌خان و قرار چهارشنبه‌ها خونه‌ی عزیزجونم با بچه‌ها و روز مادر خونه عزیزجون و خونه مادرجونم هم چهارشنبه شب رفتیم کادو بردیم؛ من و بابا داریم میرقصیم و اینجا نشستم روی کانتر آشپزخونه و تولد سوگند و ترنم و بالاخره برف اومد ...
30 دی 1402

تولد ۱۰ سالگی

تولد           کیک قشنگ من کادوها؛ مادر جونم ۴۰۰ هزارتومن و دفتر؛ عزیزجونم یک میلیون و پانصدهزار تومن؛ اقدس خانم ۱۰۰ هزارتومن و جوراب؛ خاله حدیث؛ سکه پارسیان و دستبند اناری، عمه و دایی ۴۰۰ هزار تومن و جوراب و سوگند؛ عروسک و دفترچه؛ فریبا خانم ؛ ۵۰۰ هزارتومن؛ ستاره گیره؛ ستایش؛ کیف و مامانی و بابایی و داداشی دو تا النگو هودی و جامدادی و عروسک ملودی کرومی و کتاب دایناسورها؛ و خاله هم که البته نبودند یک میلیون تومن ...
7 دی 1402

آذر

پاییز گردی در روستای زیبای مانیزان با رفقا♥️ و چهارشنبه‌های هر هفته خونه عزیزجون بازی و شادی و یه روز که هوا خوب بود نهار رو روی بالکن خوردیم یه شب رفتیم بام و آتلیه خاله‌معصوم برای عکسهای یادبود تولدم و آذرماه تولد مامانیم بود و من براش نقاشی کشیدم یه روز با مامانی و دوستاش ‌‌و دوستای من رفتیم کافه یه روزم تعطیل بود و با بابا جوجه‌کباب درست کردیم و...
30 آذر 1402