آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

مسافرکوچولو

این روزها

روزیکشنبه من ومامانی وبابائی رفتیم مطب برای شنوائی سنجی آقای دکتر یه چیزی تو گوشم میذاشت ومنم جیغ میزدم همه چیز نرمال بود هرچند آقای دکتر گفتن که این دستگاه فقط سلامت فیزیکی گوش رو نشون میده وبرای کار اصلی باید بریم مرکز بیمارستان مهر که متاسفانه فعلا متصدی نداره بعدش رفتیم مطب پیش خانوم دکتر یه هدیه ی کوچولو برای خانوم دکتر گرفته بودیم ورفتیم برای تشکر از زحماتشون وایشون از دیدنمون خیلی خوشحال شدند،آخه خانوم دکتر خیلی بیشتر از حد وظیفه ی یه پزشک به خاطر من زحمت کشیدن وقت وبی وقت گاه وبی گاه مزاحمشون شدیم وایشون با روی باز پذیرفتنمون وخیلی وقتها هم توی استرسا ونگرانیهامون سهیم بودن خانوم دکتر ممنون از زحماتتون اینم عکس یادگاری من وخانوم ...
25 دی 1392

لباس گرم ونرم

سلام وقتی مامانی داشت برای من خرید می کرد موفق نشد یه لباس بافت دلخواه برای من که دخمل زمستونم گیر بیاره واسه همین داد واسم بافتن وقتی آماده شد مامانی دید هم یه مقدار سایزش بزرگ شده وهم بافتش لطیف نیست بعد از این ماجرا قرار شد خالم برام ببافه که اونم از اونجائی که خاله از ما دوره بعیده برای تولدم به دستم برسه مامان خودم هم از این هنر ها بلد نیست واسه همین آخرش مجبور شد دوباره یه روز بره بازار ویه لباس آماده واسم بگیره واین لباس به اتفاق لباس ها ووسایل مورد نیازم رفتند توی ساک برای روزی که من به دنیا بیام بعدا نوشت :اینم لباس بافتی که خاله جون واسم بافته واتفاقا به موقع به دستم رسید وکلاه   تا بعد/ب...
25 دی 1392

اولین هدایای من

سلام اینا اولین هدایای من هستند کادوی مامان جون اخترم کادوی مامان جون فاطمه ام کادوی خاله جونم یعنی قابلمه رو داشته باش ومحتویاتش رو ومحتویات قابلمه وآلبوم عکس کادوی دائی علی وزن دائی شهلا کادوی دائی حسن وخانوم دائی فاطمه کادوی آبجی هانیه عزیزم وکادوی داداش امید عزیزم کادوی مامانی وبابائی دست همگی درد نکنه ممنون از هدایای قشنگتون   ...
21 دی 1392

اولین خرید

سلام روز 5شنبه ی هفته ی قبل من وبابائی ومامانی رفتیم خرید برای من /مبالکم باشه خیلی مزه داد واین اولین خرید من بود واما خریدها لباس های نوزادی سایز صفر لباس نوزادی سایز1   لباس تک وجوراب وزیرانداز تعویض سرهمی خوشملم پاپوشم ست حوله ست پتو وپاپوش وسایل بهداشتی ظروف غذا ست رختخواب واینم داداشی که هوس کرد بخوابه تو رختخوابم قنداق فرنگیم وتشک وبالش وزیرانداز مامان دوز وان حمامم فعلا بای بای   ...
19 دی 1392

این روزها

سلام اول از یکشنبه ی هفته ی  پیش بگم که مامانی از سرشب دردای بدی گرفت یه  یک ساعتی چیزی نگفت ولی دیگه کم کم به زاویه ی قائمه تبدیل شده بود از شدت درد ،با خانوم دکتر تماس گرفت وخوشبختانه خانو م دکتر مطب بود سریع رفت مطب واول صدای ضربان قلب منو وشنید وبعدشم معاینات روتین انجام شد وخانوم دکتر گفت خوشبختانه درد مربوط به زایمان زودرس نیست ویه سونوی داخلی کامل نوشت وگفت منتظر می مونه تا جواب سونو رو براش ببریم ساعت 9 شب بود وهمه رفته بودند فقط یه مرکز باز بود که اونم دیگه درحال خاموش کردن لامپاشون بودن که با دیدن حال وروز مامانی قبول کردن انجام بدن از سلامتی کامل من تامعده وکلیه وکیسه ی صفرا و کبد مامانی وخلاصه همه چی سونو شد ومشکلی دی...
20 آذر 1392

بازم سوغات بازم اتفاق

سلام بازم سوغاتی این تی تیش ها رو مامانی خانوم دائی فاطمه از مشهد واسم سوغات آورده مرسی از این سوغاتی های ناز واما یه اتفاق 2شب پیش مامانی دوز اول بتامتازون ها رو زد وازیک ساعت بعدش دیگه من همیشه در حال ورجه وورجه هیچ حرکتی نداشتم کل شب مامانی استرس داشت ونخوابید وفرداش که به بابائی گفت بابائی پرسید وگفتن که کورتون باعث آرومی من شده ولی مامانی همچنان نگران بود وهرچی مواد قندی خورد من تکون نخوردم که نخوردم دیگه ساعت 6 مامانی با دکتر تماس گرفت ودکتر گفت برو بیمارستان نوار قلب جنین رو بگیر یه سونوی اورژانسی هم بده وبیا تا ببینمت خلاصه بیمارستان اول به مامانی گفتن بذاربرای اینکه خیالت راحت بشه اول با سونو کیت صدای قلب نی نی رو گو...
20 آذر 1392

شام غریبان واولین نذری

سلام ،شب جمعه من ومامانی رفتیم حسینیه برای مراسم شام غریبان مامانی هرسال دهه ی محرم رو هرشب میرفت حسینیه ولی از اونجائی که حسینیه خیلی کوچیکه وجمعیت زیاد امسال نرفت که دوتائی له نشیم ولی شب شام غریبان رو دیگه نتونست طاقت بیاره ورفتیم ضمن اینکه  نذر داشتیم ،مامانی سال پیش شب شام غریبان 5 کیلو شیر نذر کرده بود وبرده بود  ونیت کرده بود ازسال بعد اگه یه زینب کوچولو داشت دوبرابرش کنه وهر سال 10 کیلو شیر شب شام غریبان ببره هیات. ورفتیم ونذرمون رو هم ادا کردیم واین اولین نذری من بود واولین مراسم عزاداری امام حسین که شرکت کردم. واما دیروز 4 روز زودتر از نوبتمون رفتیم دکتر واسه اینکه مامانی دل درد ای شدید داشت دکت...
29 آبان 1392

سوغات وهدیه

سلام بازم هدیه وسوغاتی های خوشمل که خاله وبارانی وعزیزجون واسم گرفتند این لباس سبزرو عزیز جون از مشهد برام هدیه گرفته وتبرکش کرده این لباس آبی رو هم زندائی شهلا واسم از مشهد سوغات گرفته این ست نوزادی شماره ی یک رو خاله وبارانی واسم هدیه گرفته وجالبه که مار کش اسم مامانیمه این ست حوله رو خاله وبارانی برام هدیه گرفتن یعنی حوله تن پوشش رو ببین! این تاپ خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین پیراهن خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واما این تونیک شلوار با گل توی گلدون رو هم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین ست نوزادی شماره یک رو باز هم خاله وبارانی از مشهد برام سوغات گرفتن واین سوئی شرت وشل...
22 آبان 1392

تلخ نوشت

مامان نوشت: وقتی اینجا رو می ساختم از صمیم قلبم آرزو کردم همیشه توش خاطرات خوش وشیرین رو ثبت کنم  اما حیف! روز اول مرداد آزمایش غربالگری رو دادم و2 روز پیش جوابش اومد برای ساعت 5 نوبت دکتر داشتم اما قبلش خودم ترجمش کردم وفهمیدم که اوضاع اصلا خوب نیست خانوم دکترم با دیدن آزمایش رنگش پرید وشوک شد یه نگاهی بهم کرد ومنم بهش گفتم که خودم همه چیزو می دونم! یه نامه نوشت برای یه دکتر دیگه وگفت همین امروز برو همدان وقتی تماس گرفتم برای همون روز نوبت بهم نداد و گفت فردا ومن دیروز رفتم همدان اینقدر عصبی بودم که حاضر نشدم بابائی باهام بیاد وتنهائی رفتم ولی بابا به خاله مریم خبر داده بود وخاله مریم که یکی از عزیزترین دوستانمه زودتر از خودم...
22 آبان 1392