آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

مسافرکوچولو

تلخ نوشت

1392/8/22 17:03
نویسنده : آیداکوچولو
365 بازدید
اشتراک گذاری

مامان نوشت:

وقتی اینجا رو می ساختم از صمیم قلبم آرزو کردم همیشه توش خاطرات خوش وشیرین رو ثبت کنم 

اما حیف!

روز اول مرداد آزمایش غربالگری رو دادم و2 روز پیش جوابش اومد برای ساعت 5 نوبت دکتر داشتم اما قبلش خودم ترجمش کردم وفهمیدم که اوضاع اصلا خوب نیست

خانوم دکترم با دیدن آزمایش رنگش پرید وشوک شد یه نگاهی بهم کرد ومنم بهش گفتم که خودم همه چیزو می دونم!

یه نامه نوشت برای یه دکتر دیگه وگفت همین امروز برو همدان وقتی تماس گرفتم برای همون روز نوبت بهم نداد و گفت فردا ومن دیروز رفتم همدان اینقدر عصبی بودم که حاضر نشدم بابائی باهام بیاد وتنهائی رفتم ولی بابا به خاله مریم خبر داده بود وخاله مریم که یکی از عزیزترین دوستانمه زودتر از خودم مطب منتظرم بود خلاصه خانوم دکتر جدید با دیدن آزمایش دستور آزمایش ژنتیک وامینو سنتز داد  وفرستادمون وسیله هاشو بخریم وخودش نمونه ها رو گرفت یه سوزن بلند فروکرد توی خونه ی شما نینی ناز من که با سونو جای دقیقش رو تعیین کرده بود وحجم زیادی از مایع آمنوتیک رو کشید توی 2تاسرنگ بزرگ بعدشم گفت که باید سه روز استراحت مطلق باشم وخیلی زیاد آب بخورم وحمام هم نرم خلاصه نمونه ها رو خاله مریم زحمت کشید برد آزمایشگاه ومن نشستم تا 10 دقیقه نباید حرکت می کردم که دوباره خاله برگشت وگفت سونوو تست غربالگری رو هم باید ببره وهزینه هم یه مقدار بالاست اینبار با هم رفتیم وباز نیازبه کپی یه سری مدارک بود که زحمتش رو خاله مریم کشید وآزمایشگاه هم ناقابل 824000تومن هزینه گرفت وبماند که خود خانوم دکتر هم 115000تومن گرفت جواب آزمایش هم بین 20  تا 40 روز طول میکشه وفقط خدا می دونه که تو این 20 تا 40 روز چی به من خواهد گذشت بعدش خاله مریم کلی اصرار کرد که باهاش برم خونه ولی همه ی وجودم بتادینی بود وحالم خیلی خراب با وجودی که ناراحت شد از دستم اما ازش خدا حافظی کردم وبرگشتم 

بابائی خیلی خیلی دلش روشنه که همه چیز به خیر می گذره امیدوارم این روشنائی پایدار باشه

پریشب برای اولین بار تکونات رو احساس کردم فکر کنم می خواستی بهم دلداری بدی در مورد اسمت هم من همیشه دوست داشتم اسم دخترم"باران"باشه اما با وجود دختر خاله بارانت نمیشه ومنم با هیچ اسم دیگه ای نمی تونم ارتباط برقرار کنم واسه همین انتخاب اسم رو به داداشی وبابائی واگذار کردم داداشی که مدتهاست میگه"آیدا"وبابائی هم از همون روزهای اول آشنائیمون بر اساس ترانه ی سلطان قلبها اونجاش که میگه "سرشارم از آرزو وتمنا"دوست داشت که اسم دخترش رو" تمنا "بذاره جدیدا هم "آوا" رو دوست داره به هر حال از زمانی که جنسیتت معلوم شد بر اساس نذر من زینب صدات میکنیم من نذر کرده بودم که تا ده روز بعد از تولدت زینب باشی وحضرت زینب محافظت باشه وفعلا زینب خاتونی تا انتخاب اسم نهائی

امیدوارم دفعه ی بعد که میام اینجا خبرای خوب رو ثبت کنم الانم ذهنم خیلی آشفتست فکر کنم خیلی هم قاطی پاتی نوشتم 

___________________________

اگه هر نی نی ومامانی از اینجا احیانا رد شدن لطف کنن وتوی این شبهای عزیز واسه ی ما دعا کنن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

کاکل زری یا ناز پریییی
8 مرداد 92 17:43
عزیزمممممممممممممم نترسسسسسسس توکل بر خدا کن انشالله به حق همین روز عزیز همه چیز به خوبی تموم میشه و نی نی تو بغل میگیری