این روزها
روزیکشنبه من ومامانی وبابائی رفتیم مطب برای شنوائی سنجی آقای دکتر یه چیزی تو گوشم میذاشت ومنم جیغ میزدم همه چیز نرمال بود هرچند آقای دکتر گفتن که این دستگاه فقط سلامت فیزیکی گوش رو نشون میده وبرای کار اصلی باید بریم مرکز بیمارستان مهر که متاسفانه فعلا متصدی نداره بعدش رفتیم مطب پیش خانوم دکتر یه هدیه ی کوچولو برای خانوم دکتر گرفته بودیم ورفتیم برای تشکر از زحماتشون وایشون از دیدنمون خیلی خوشحال شدند،آخه خانوم دکتر خیلی بیشتر از حد وظیفه ی یه پزشک به خاطر من زحمت کشیدن وقت وبی وقت گاه وبی گاه مزاحمشون شدیم وایشون با روی باز پذیرفتنمون وخیلی وقتها هم توی استرسا ونگرانیهامون سهیم بودن
خانوم دکتر ممنون از زحماتتون
اینم عکس یادگاری من وخانوم دکتر
روز 2شنبه می خواستیم بریم مرکز بهداشت ولی مامانی احساس کرد من حموم لازمم وداداش امیرم نهار می خواست بیاد خونمو واسه همین موکول کردیم به بعد ومن رفتم حموم واینم خواب شیرین بعد از دومین حمومم که با مامان وبابا رفتم
وداداش امیر نهار اومد پیشمون وبرام دو تا لباس قشنگ هدیه آورد
مرسی داداشی
این لباسم یکی از همکارای بابا واسم هدیه گرفته
وامروز یعنی 4شنبه بالاخره رفتیم مرکز بهداشت که تشریف نداشتن ورفته بودن کلاس بماند که من صبح چقدر بی قراری کردم ومامانی با چه شرایطی منو آماده کرد تا بریم خلاصه موند برای شنبه
اینام چند تا عکس دیگه...
عکس پاهام توی دستای بابائی
دستام
دستم توی انگشتای بابا
دیگه اینکه این شب وروزها من یه وقتهائی آرومم ویه وقتهائی بیقرارم خوب آخه دل کوچولوم درد می گیره ومامانی هم کلی غصه می خوره از این بابت ،مامانی هم با کمر درد دوباره درگیر شده وبخیه های داخلیش هم خیلی سوزش داره با این وجود دوست نداره این روزهای نوزادی من زود بگذره هر چند خوب میدونه که نمی تونه جلوی گذر زمان رو بگیره واین روزها خیلی زود خواهد گذشت ...
بای بای تا بعد