آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

مسافرکوچولو

سفرنامه(فصل سیاحتی)

سلام من اومدم با کلی تجربه وخاطره ی نو من ومامانیم 5شنبه شب پنجم شهریور ماه دوتائی باهم با اتوبوس وی آی پی رفتیم تهران این اولین سفر دونفره ی من ومامانیم وواولین سفر من با اتوبوس بودهمه ی طول مسیر رو من خوابیدم صبح که پیاده شدیم کفشام توی اتوبوس جامونده بود وکلی طول کشید تا کفشام رو بتونم بگیرم حلاصه رفتیم خونه ی خاله جونم وکلی خوش گذروندیم وبابا اینا هم روز سه شنبه به ما ملحق شدن وچهارشنبه شب  یازدهم شهریور ماه ساعت هفت ونیم شب پرواز داشتیم به سمت مشهد که با یک ساعت تاخیر ساعت هشت ونیم به سمت مشهد پرواز کردیم واین اولین تجربه ی سفر هوائی من بودکه  خیلی برام جالب بود موقع پرواز چون مامانم میترسید من پیش خاله بودم وحسابی اذیتش ک...
31 شهريور 1394

20 ماهگی

  سلام من آیدا کوچولو امروز 20 ماهه شدم وچه قدر خوبه که توی بیستمین ماه تولد هر کسی یه اتفاق بیست براش رخ بده درست مثل من من دارم میرم سفر ،دارم میرم زیارت حرم آقا امام رضا واین بیست ترین اتفاق بیست ماهگی منه _________________ من بیست ماهگیم رو خونه ی خاله جونم بودم اینجا حیاط خونه ی خاله صبح هفتم شهریور ماهه اینم هفتم شهریور ماه شبشه که با آبجی بارانم با قیافه های کاملا جدی عکس گرفتیم واینم همون شب با داداش عرفانم ...
7 شهريور 1394

آیدااز19تا20ماهگی

سلام من اومدم این ماه خیلی فرقی با ماه قبل نداشتم فقط خیلی بیشتر تلاش کنم برای تلفظ صحیح کلمات وجملات  این ماه برای اولین بار مداد دستم گرفتم وبه قول خودم نقاشی کردم خیلی هم شیرین میگم نقاشی یه کار بامزه ی دیگه که انجام میدم آمار گرفتنه درطول شبانه روز بیشتر از ده بار آمار می گیرم مثلا این جوری می پرسم عزیز؟مامان میگه خونشونه وادامه میدم عمه؟دایی؟و...همین طوری هی آمارشون رو می گیرم حتی شبا موقع خوابیدن هم همه رو چک میکنم وآمارشون رو میگیرم! کلمه ی داغون رو خیلی قشنگ تلفظ میکنم ومثلا حلقه ی بازی آبیم خراب شده میگم" آبی داغون شد!" یادگرفتم لامپ فرو روشن می کنم ومیرم زل میزنم داخل فر به صورت خیلی با نمک! داداشیم رو تبلتش بازی ...
31 مرداد 1394

روز دختر

تولد حضرت معصومه (س)وروز دختر مبارک روزمون مبارک عکسائی که یادبود 18 ماهگیم انداخته بودم به علت جا به جائی محل کارعمو فرشید هنوز آماده نشدن فقط یه دونش رو به افتخار روز دختر برام آماده کردن واینم عکسای امروز زودتر به تکلم می افتد ، زودتر راه می رود ، زود تر به سن تکلیف میرسد...  اصلا انگار دختر ازهمان اول عجله دارد...  گویی که اصلا برای خودش وقت ندارد ؛ که حتی بازی هایش رنگ و بوی "جان بخشیدن " دارد ؛ رنگ و بوی ابراز عشق و محبت به" دیگری "...  نگاه کن چه معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد ؛ گویی  سالهاست طعم شیرین "مادری " را چشیده است...  آری... " دختر بودن " یعنی همیشه...
25 مرداد 1394

اولین تجربه ی تاب وسرسره

سلام من اومدم من پارک زیاد می رفتم ولی از تاب وسرسره خبری نبود آخه مامانیم میترسید سوارم کنه بیشتر به خاطر غیر استاندارد بودن وسایل بازی خلاصه بالاخره دلش رو به دریا زد ورفتیم تاب وسرسره بازی تاب خیلی خوبه ولی من عاشق سرسره ام واین سرسره ی لوله ای که عاشقش شدم اینم پله هاش که اصرار داشتم تنهائی برم بالا واینم از این سرسره های معمولی که ازش اینجوری میرفتم بالا شهربازی اسباب بازی های زیادی داشت که همه برای بالای 3 سال بود به جز یه ماشین که سوارش شدم ویه اسب که البته اونم بالای 3 سال بود ولی سرعت زیادی نداشت ومن سوار شدم وبادکنک که خیلی دوست دارم وپفیلاکه خیلی خوشمزست وبالا ...
20 مرداد 1394

آیدا از ۱۸ تا۱۹ ماهگی

سلام من اومدم توی این ماه یه اتفاق مهم افتاد من فهمیدم که اون نی نی توی آینه آیداست خودم هستم عکس نی نی ها ی خونمون آیداست خودم هستم نه نی نی ! من خودم رو برای اولین بار شناختم همه ی کلمات رو سعی میکنم تکرار کنم اما بعضیهاشون خیلی با نمکن مثلا این اواخر ماه رمضون سریال پایتخت که شروع میشد می رفتم جلوی تلویزیون ومی گفتم نقیه! عزیز بهم میگه ننه نقلی منم تکرارمیکنم ومیگم نننقی؛دوتاتوپ دارم دوست دارم هردوشو بگیرم وشوت کنم وقتی این کارو می کنم میگم دوتائی دوتائی!هرکی حمام باشه میرم درحمام رو می زنم ومی گم آب آب دوست دوست یعنی من حمام دوست دارم   وقتی هم قراره برم حمام زود میرم اردکام رو ور می دارم ومیگم اک اک آب آب؛ مامانیم هر روز حم...
30 تير 1394

18ماهگی

سلام من آیدا کوچولو امروزیک ونیم ساله شدم   واینم هدایای نازی که مامانی وبابائی وداداشی واسم گرفتن سه شنبه نوشت:بازم سلام من دیروز صبح که بیدار شدم باز دوباره کلی جوجوهانیشم زده بودن خلاصه اماده شدم رفتم مرکز بهداشت برای چکاپ وواکسن 18 ماهگی شده بودم یه دخمل 85 سانتی 11/5 کیلوئی ووای از واکسنش که دو تا تزریقی بود ویه خوراکی وخیلی درد داشت بعد از واکسن از اونجائی که راه رفتن وبدو بدو خیلی خوبه برای اینکه آبسه نکنه رفتیم پارک وکلی بدو بدو وبازی کردم تا ساعت 8 شبم حالم خوب خوب بود که یهو تب ودردو....تا خود سحر درد داشتم وتب وهمه رو صدا میزدم عزیز دائی باران دادائی عمه وخلاصه همه رو صدا میزدم ویاری می طلبیدم ...
7 تير 1394
5288 20 23 ادامه مطلب

آیدااز17 تا 18 ماهگی

سلام من اومدم این ماه همون کارای قبلی تکرار شد مثل برق بازی وبالا کشیدن از در ودیوار وکارای خطرناک دامنه ی لغاتم خیلی گسترده تر شده ولی جمله همون جوری دو کلمه سه کلمه ای واکثرا بدون فعل مثل مامانی آب آب یا بابائی جی جی و...افعال دستوری رو کاملا حرفه ای به کار می برم مثل بیا/برو/بشین/بخواب/پاشو/بدو/بده/بگیرو...یه چند تا کلمه رو خیلی بانمک میگم مثلا به تخم مرغ میگم تخ خخ یا به گردومیگم گیدو وبه دستشوئی میگم دست شو,به ماساژ میگم ماساوبطری وقطره ودرست شد وچی شدوگوشی وغذاوآینه وبالش وچادررو هم خیلی با مزه میگم جواب همه ی سوال ها رو هم قاطعانه میگم:نععععععععععععععع! این ماه دو تا دندون آسیای بالام درومدن وحالا از بالا 8 تا دندون دارم وهمین...
4 تير 1394

ماه خوب خدا

سلام ماه مبارک رمضان اومده ماه خوب خدا نماز وروزه ها وعبادتاتون قبول توی این روزا وشبای قشنگ واسه ی ما هم دعا کنید ماهتون عسل ...
29 خرداد 1394