آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

مسافرکوچولو

6ماهگی

سلام من آیدا کوچولو امروز 6ماهه شدم این  3تاعکس بالا رو صبح روز 7تیر یعنی درست 6 ماهگیم توی پارک گرفتم البته عکسای زیادی گرفتم ولی تو همشون بی حالم ولبام رو هم سفت غنچه کردم ودریغ از یک لبخند کوچولو،آخه بعد از پارک می خواستیم بریم مرکز بهداشت برای چکاب وواکسن 6ماهگی واسه همین مامانی به من قطره استامینوفن داده بود واز اونجائی که احتمال میداد حداقل هشت ونیم کیلو شده باشم 17قطره یعنی 2برابر وزن احتمالیم بهم داد ومن حسابی خواب آلود وگیج بودم خلاصه برای عکس همکاری نکردم ورفتیم مرکز بهداشت که آه از نهاد مامانی درومد وقتی فهمید من کلا شدم هفت ونیم کیلو واین یعنی توی 2 ماه گذشته فقط سیصدگرم اضافه کردم وقدم هم شده بود 69سان...
7 تير 1393

آیدااز5تا6ماهگی

سلام من چند روز پیش پاهام رو کشف کردم وقتی دیدمشون با خودم گفتم من که هر چی تلاش کردم گوش هام رو بخورم نتونستم به دهنم برسونمشون ولی اینا رو شاید بتونم وبا همه ی تلاشم دست به کار شدم وبالاخره یکی از همین روزها تلاشم نتیجه داد وحالا دائم دارم انگشت شست پام رو می خورم یه مدتیه که توی غلط زدن مهارت پیدا کردم وشبها خطرناک شدم واسه همین مامانی کنار تخت سنگر میبنده ومن اولین صبحی که بیدار شدم وسنگر رو دیدم تلاش کردم واسه انداختنش وفردا صبحشموفق شدم بندازمش یه روز رفته بودیم خونه ی خاله پریسا دوست مامانی ونی نی های دیگه ای هم بودن که با هم عکس گرفتیم توی این عکس من وترنم ودینا هستیم وآوا کوچولو حاضر نشد...
4 تير 1393

جشن میلاد

سلام میلاد آقا امام زمان (عج)وعید بر همه مبارک سال پیش روز میلاد امام زمان(عج)مامانی رفته بود بیرون که یه نی نی دخمری ناز بغل مامانش بهش شیرینی تعارف کرد ومامانی پیش خودش قرار گذاشت دیگه همیشه نیمه ی شعبان با من که اون موقع تو دلش بودم بریم وشیرینی پخش کنیم وامروز این کار رو انجام دادیم   ...
23 خرداد 1393

هالی دی

سلام تعطیلات نیمه ی خرداد ما مهمونای عزیزی داشتیم وخیلی خوش گذشت خاله جونم ودائی جونم اینا پیش ما بودند هروقت خانوم کوچولوها باشن بساط کیک وتولد به راهه دیگه ومن وآبجی بارانیم دارم با تعجب به گیسهای خوشگلش نگاه میکنم واز خودم می پرسم اینا چین؟چرا من ندارم؟! واما عکسهای پیک نیک که خیلی خوش گذشت(من وآبجی باران وآبجی سوگند وخانوم دائی جونم) من وخاله جونم من ومامانیم من وبابائیم من وداداش عرفانم یکی نیست بگه آخه داداشی امید جونم پیک نیک جای درس خوندنه؟!!   اینم من که خیار خیلی دوست دارم بکشم به لثه هام اینام منم دیگه ودرنهایت من وداداش...
19 خرداد 1393

5ماهگی واولین غذای کمکی

سلام من آیدا کوچولو 5 ماهه شدم دیروزیعنی روز عید مبعث با به فال نیک گرفتن این روز بزرگ من اولین غذای کمکی رو البته با رعایت نظر دکتر میل کردم  غذام لعاب برنج بود مامانی امیدواره لعاب برنج کمک کنه من "مو"دربیارم (هرچند چه با مو وچه بی مو من همیشه برای مامانی وبابائی وداداشی عزیزترینم)من غذام رو خیلی دوست داشتم وبعد از غذا هم نوبت آبه تا بعد/بای بای   ...
7 خرداد 1393

آیدا از 4تا5ماهگی

سلام من آیدا کوچولو خیلی تغییر نکردم فقط هوشیار وهوشیار وهوشیار تر میشم نسبت به آدما ومحیط اطرافم چون خیلی بیرون نرفتم به قول معروف با همه غریبی میکنم مثلا وقتی میریم بیرون اگه یکی نگام کنه یا بهم لبخند بزنه یا نازم کنه یه عالمه جیغ میزنم چند روز پیش رفته بودیم دکتر یه خانومی اومد جلو وبهم گفت سلام کوچولو که من شروع کردم جیغ وداد که مامانی منو مجبور شد ببره تو حیاط ساختمون پزشکان واونجام آروم نشدم مجبور شد منو بره پارک روبروی اونجا بازم آروم نشد زنگ زد به بابائی که خودشو از سر کار رسوند وبماند که با چه بساطی بالاخره رفتیم دکتر وماجرا تموم شد فقط بغل مامانی وبابائی می مونم وپیش هیچ کس نمیرم ونمی مونم واین خیلی بده!!مامانی قصد دا...
5 خرداد 1393

روزپدرمبارک

سلام میلادمولودکعبه وروزپدر بر همه ی بابا های خوب دنیا مبارک امیدوارم سایه ی همه ی باباها همیشه رو سر بچه ها باشه بابائی عزیزم روزت مبارک خیلی خیلی دوست دارم وقول میدم دختر خوبی برات باشم ...
23 ارديبهشت 1393

تولدمسافرکوچولو

درست یکسال پیش وبلاگ مسافر کوچولو رو ساختیم واین پست رو توش نوشتیم ********************************************* * اولین سلام... سلام من احتمالا کوچکترین عضو نی نی وبلاگ باشم دقیق نمی دونم ،فکر می کنم تازه دو هفته از عمرم می گذره البته مامانی هنوز آزمایش نداده ولی تقریبا می دونه که من دوهفتست که هستم... موضوع : نوشته شده در تاريخ 19:54 | شنبه 14 ارديبهشت 1392 توسط آیداکوچولو ******************************************* وحالا من 4ماه و هفت روزه که آسمونو ترک کردم وبه زمین اومدم   روزهای پرفراز ونشیبی توی این یک سال گذشت روزهای پر از شادی پر از غم وبیشتر ازهمه پر از استرس ودلهره برای مامان...
14 ارديبهشت 1393

آیدااز3تا4ماهگی

سلام من اومدم با چندتاعکس اول یه روز که  واسه اولین باررفتم خونه دائیم ولباس گل در گلدانم رو پوشیده بودم اونروز خانوم دائی فاطمه که خیلی هم دوستم داره وخیلی هم مهربونه وخیلی هم دوستش دارم واسم اسفند دود کرد منو پاگشا کرد وبهم کادو داد اینجا پیش آبجی سوگندم خوابیدم خانوم دائی تازه این کفشا رو واسه آبجی سوگندم خریده بود واسه همین توی خونه پوشیده بودشون!  اینم یه روز که تیتیش پوشیده بودم ومی خواستم برم خونه مامان بزرگم اینجا می خواستم برم مهمونی وقبلش رفتیم پارک تا ماهی گلی هامون رو بندازیم تو دریاچه ی پارک این عکس مربوط به ایام عید هست وما به یک مهمانی ولیمه دعوت بودیم واین اولی...
11 ارديبهشت 1393

4ماهگی

سلام من آیدا کوچولو ٤ماهه شدم صبح اول تیپ زدم واین عکسها رو گرفتم وطبق معمول همیشه کلا نق زدم بعدش استامینوفن خوردم وآماده شدیم رفتیم مرکز بهداشت برای چکاب که انجام دادم وزنم شده بود 7کیلو و200گرم وقدم شده بود 63 سانتی متر وهمه چیز نرمال بود واکسیناتور مرکز خودم نبود وقرار شد بریم یه مرکز دیگه واکسنم روبزنیم قبل از رفتن از توی حیاط اونجا واسه مامانی گل یاس چیدم که خیلی دوست داره وبعدش رفتیم وواکسنم رو زدم ویه کم گریه کردم به اندازه ی بار قبل گریه نکردم وقتی هم اومدیم خونه اولش سرحال بودم واین عکس هارو هم گرفتم  آینا آرامش قبل از طوفان هستن و کم کم از سمت ظهر بی قراری کردم تا وقتی خوابیدم بای بای ...
7 ارديبهشت 1393