6ماهگی
سلام
من آیدا کوچولو امروز 6ماهه شدم
این 3تاعکس بالا رو صبح روز 7تیر یعنی درست 6 ماهگیم توی پارک گرفتم البته عکسای زیادی گرفتم ولی تو همشون بی حالم ولبام رو هم سفت غنچه کردم ودریغ از یک لبخند کوچولو،آخه بعد از پارک می خواستیم بریم مرکز بهداشت برای چکاب وواکسن 6ماهگی واسه همین مامانی به من قطره استامینوفن داده بود واز اونجائی که احتمال میداد حداقل هشت ونیم کیلو شده باشم 17قطره یعنی 2برابر وزن احتمالیم بهم داد ومن حسابی خواب آلود وگیج بودم خلاصه برای عکس همکاری نکردم ورفتیم مرکز بهداشت که آه از نهاد مامانی درومد وقتی فهمید من کلا شدم هفت ونیم کیلو واین یعنی توی 2 ماه گذشته فقط سیصدگرم اضافه کردم وقدم هم شده بود 69سانتیمتر
توی مرکز گفتند که خیلی مساله ی مهمی نیست واین یک ماه رو حسابی به من برسن وبعد از یک ماه باز برم برای چکاب بعدش واکسنم رو زدم ویه چیزی حدود 10 برابر همه ی بچه های دیگه بغض وگریه کردم
خلاصه قطره ی آهنم رو گرفتیم واومدیم خونه وبابا با دکتر لک تماس گرفت وآقای دکتر گفتن چون وزنم نسبت به بدو تولدم 2برابر شده خیلی جای نگرانی نیست وبه تغذیم بهتر رسیدگی بشه ووعده هام بیشتر بشه ویک ماه دیگه برای چکاب برم پیششون
بعدش مامانی به خاله مریم زنگ زد وخاله مریم تاکید کرد که اکثر بچه ها توی ماه های اول شروع کمک غذا یا اصلا وزن نمی گیرن یا کم وزن میگیرن واین خیلی طبیعی هستش چون بچه یکهو از شیر استریل وکاملا طبیعی ومقدس مادر میفته به غذاهای نا آشنا وکلی به مامانی امیدواری داد وخاله هم تاکید کرد که یکماه بعد باید بازم چک بشم
واین ماجراهای آیدا در 6ماهگی
روز قبلش یعنی 6تیر خونه ی مامان بزرگم بودم که یک سری عکس گرفتم توی حیاتشون که دوتاشو میذارم اینجا
خدایا مراقب همه ی بچه های دنیا باش/تا بعد بای بای
___________________
مامان نوشت:عشق به یقین یعنی هجی نام تو...