آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از 10تا11ماهگی

سلام این ماه من چهار دست وپا رفتم وتونستم دستم رو به هر جائی بگیرم وبلند شم من یه خورده از قرار از همسن های خودم دخمل تنبلتری هستم 20 آبان ماه برای اولین بار از سینه خیز رفتن دست برداشتم وچهار دست وپا رفتم وفهمیدم چقدر ساده تره این جوری توی این ماه دندون های چهارم وپنجمم دراومدن ودندون ششم هم از قرار قراره دربیاد دامنه ی لغاتم خیلی تغییری نکرده حتی یه سری از کلمات رو هم دیگه تکرار نمیکنم مثل نی نی ونا نای وبای بای در عوض وقتی ازم بپرسین کلاغه میگه؟میگم غارغار وببعی میگه ؟میگم بع بع وپیشیه میگه ؟میگم مومووقورقوری میگه ؟میگم قور قور دستها وپاها وچشمام رو هم بلدم نشون بدم وکلمه ی پا رو هم یاد گرفتم هم به پاهام هم به جورابام می...
3 آذر 1393

آیدا کوچولو مشهور میشود

سلام  من 9 ماهگیم یه عکس انداختم با مجله ی دانستنیهای داداشی مامانیم اون عکس رو به مجله ی دانستنیها ای-میل کرد وعکس من شماره ی 116 مجله صفحه ی 120 چاپ شد وبدین سان من مشهور شدم این اصل عکس واین مجله واینجا هم صفحه ی 120 مجله که عکس من چاپ شد   ...
23 آبان 1393

مراسم شیر خوارگان حسینی

سلام من امروز به اولین مراسم عزاداری رفتم ودر مراسم شیر خوارگان حسینی شرکت کردم رفتم تا با خانوم رباب وحضرت علی اصغر همدردی کنم اینجا آماده شده بودم که برم این سربندی رو که بستم سال پیش که هنوز به این دنیا نیومده بودم زن دائیم از مشهد مراسم شیر خوارگان حسینی برام آورده بود که امسال خودم بستمش وتوی مراسم شرکت کردم از اونجائی که من ومامانی بودیم وکسی همراهمون نبود مامانی خودش در حالیکه من بغلش بودم عکس ازم گرفت واسه همین خیلی نتونست عکس های خوبی بگیره اینجا نذر نامه خونده شد وهمه داشتن دعا می کردن ویا حسین می گفتند صلوات ...
9 آبان 1393

10ماهگی

سلام من آیدا کوچولو امروز 10 ماهه شدم یعنی ماه هام دو رقمی شد امروزظهر رفتم پارک وعکس های یاد بود 10 ماهگیم رو تو یه فضای پائیزی گرفتم تواین عکس دارم خش خش برگارو می شنوم وحسشون میکنم واینجام دارم برگها رو با دستام لمس میکنم   اینجام من وفضای پائیزی تواین عکس ها رو نیمکت نشستم دست زدن پائیزی ودرحال گل چیدن اینجام با بابائیم کنار حوض آب ودارم به آب وبرگا اشاره می کنم روپل دارم آب رو تماشا میکنم لبخندپائیزی شادی پائیزی مامان نوشت:هرچی آرزوی خوبه مال تو... ...
7 آبان 1393

آیدا از 9 تا 10 ماهگی

سلام من اومدم من توی این ماه هر کاری که کردم بقیه اسمش روگذاشتن سجور بجور فضولی یا خرابکاری ویا اینکه حسابی ازکارم تعجب کردن من به قول بزرگترا یهو خیلی متحول شدم خیلی خوب همه چیز رو می فهمم وهمه چیزرو تشخیص میدم یه لحظه یه جا بند نمیشم ودائم یا دارم یه چیزی رو می ندازم یا یه چیزی رو میکشم یا یه چیزی رو ور می دارم وفرار اگه با این کارهام مخالفت بشه حسابی باصدای بلند وجیغ وداداعتراض میکنم شغل آیندم رو هم همین ماه انتخاب کردم قراره سیم کش ساختمون بشم چون دائم میرم سمت کلید وپریز وسیم های برق و هرچیزی که به برق مربوط میشه بالا کشیدن از همه جا رو هم یاد گرفتم ودر حین بالا رفتن از هر جائی یه بارم سرم رو میکوبم وجیغ می...
5 آبان 1393

نگین

سلام آیدای قبل از نگین آیدای بعد از نگین وکیک به مناسبت نگین دارشدنم ولالای آیدای نگین دار وبدین سان دیروز که روز عید سعید قربان بود گوشای من نگین دار شدند ...
14 مهر 1393

جشن کوچولوی دندونی

سلام امروز یه جشن کوچولوی دندونی داشتم وآش دندونی که مامانی پخت واسم واما عکس ها   وکیکم که یه انگشت کوچولو بهش خورده اینجا دارم باب اسفنجیم رو می چشم واینجا یه حمله ی کوچولو به کیکم کردم ومن ومیز جشن کوچولوم وآش دندونیم وهدیه هام که مامانی وبابائی وداداشی واسم یه عروسک باب اسفنجی ویه پلاک طلا هدیه گرفته بودند وعزیز جونم هم وجه نقد دادند  ومامانی چندتا دندونک کوچولو مدل همون بزرگه که به میز جشنم وصله درست کرد وبه کاسه های آشی که پخش کرد چسبوند ویادش رفت ازشون عکس بگیره واین شعرو روشون نوشت خبر خبر خبر دار آیدای ناز جان جان ...
10 مهر 1393

اولین مروارید

خبر خبر خبر دار آیدای ناز مامان امروز درآورده دندان آیدا نفس مامان آیدا عشق بابا آیدا گل دادا دندان مبارک بادا دندان مبارک بادا واین عکس امروز یعنی 9ماه ویک روزگی من روزی که مامانی دندونم رو کشف کرد   ...
8 مهر 1393

9ماهگی

سلام من آیدا کوچولو امروز 9ماهه شدم امروز صبح به محض اینکه از خواب بیدار شدم شروع کردم به دس دسی کردن واین اولین دست زدن من بود الان یه هفتست داداشی داره تلاش میکنه به من دس دسی وبوسیدن وبای بای یاد بده ومن امروز اولیشو خیلی خوب اجرا کردم  ومامانی رو اونقدر ذوق زده کردم که حواسش نبود فیلم وعکس بگیره از اولین دس دسی من اونقدر مامانی ذوق کرد که من قاطی کرده بودم سرسری ودالی بازی ولوس لوس وخلاصه دس دسی وهمه چیزائی رو که بلد م رو تند تند انجام میدادم وخیلی صحنه ی باحالی شده بود! _____________ من امروز تصمیم گرفتم یه ذره مجله ی داداشی رو بخونم احساس کردم دیگه 9 ماهمه وبزرگ شدم وباید کارای بزرگ بزرگ انجام بدم من...
7 مهر 1393