آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از ۳۸ تا ۳۹ ماهگی

سلام این ماه من متین ترین خانوم ترین وعزیزترین دختر دنیا شدم اینو خودم نمی گم آ همه میگن یکی از کارای این ماه من مورچه بازی بودش دائم با مورچه های تو خونه وحیاط مشغول بازیم  واصرار دارم همه رو بزارم پیش هم مورچه های تو خونه رو می برم می ندازم تو حیاط واما عکس ها اولین عکس سی دی بلاگم هستش که مامانی به نی نی وبلاگ سفارش داد وسی دی ۱۵۴ پست اول وبلاگم برام ارسال شد این طوری دیگه وبلاگم همیشگیه این ماه تولد سوگندی بود که رفتیم جشن تولدش وخوش گذروندیم وبعدازتولد که توی اتاقش بازی می کردیم با بادکنک ها  وخونه تکونی اینجا داشت رعد وبرق میزد من اومده بودم این گوشه پفیلا می خوردم  یه روز با...
3 فروردين 1396

آیدا از ۳۷ تا ۳۸ ماهگی

سلام اول ازخرید لباس عیدم بگم که امسال باسلیقه ی خودم یه لباس سبز خوشگل انتخاب کردم ومامان وبابام هم همون رو برام خریدن سبز رنگ مورد علاقه ی منه از هر چیزی سبزش رو دوست دارم حتی پاستیلام رو هم اول سبزاش رو می خورم این ماه مامان وبابام منو بردن برای بینایی سنجی مامانم چندروز در مورد این مساله با من حرف میزد ومنم همش می گفتم که میرم وگریه نمی کنم مامانم برام جایزه هم خرید که بعد از معاینه بهم بده ولی روزی که رفتیم یه گریه زاری اساسی راه انداختم بازم کار بینایی سنجیم انجام نشد مرکز بهداشت هم برای چکاب قد و وزن ۳ سالگی باید می رفتیم که رفتیم واونجام فقط گریه کردم ونذاشتم انجام بشه قایم شدن سرگرمی مورد علاقمه بابا ومامان یا هر مهمونی که ب...
4 اسفند 1395

آیدا از ۳۶ تا ۳۷ ماهگی

سلام این ماه رو خیلی خلاصه میشه گفت بازم آیدای بهانه گیر ؛دایم بهانه گیری میکنم در عین حالی که خیلی مهربونم وتوی کارای مربوط به بزرگترا دوست دارم مشارکت وکمک کنم وخیلی خوشحالم می کنه ولی جمع کردن ومرتب کردن اسباب بازی ووسایل خودم برام جذابیتی نداره عاشق ترشی و خیار شور وزیتون وغوره شور وخصوصا کلم شور وترشم به کلم میگم کلمه!با غذا وشیر همچنان مشکل دارم مامانم بعد از صبحانه بهم یه لیوان شیر میده که یک ساعت طولش میدم تا بخورمش روی هم رفته خیلی خانوم گل شدم واما عکسها ۱۱ دی ماه خدا به من یه دختر دائی جدید داد به اسم ترنم روز جشن ترنم من وبچه های مهمان من وسوگند وثنا یه شب عمو عباس دوست بابا با خانواده اومده بودن خونم...
5 بهمن 1395

۳سالگی

من آیدا کوچولو امروز ۳ساله شدم وبه مناسبت تولدم یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیم وشمع که چندین بار روشن شد وچندین بار فوتش کردم    مامان نوشت:تا گرمای وجود تو هست ایمان نمی آورم به آغاز فصل سرد... ...
7 دی 1395

آیدا از۳۵تا ۳۶ماهگی

سلام من اومدم این ماه ماه تولد نُ   نُ بود و سخنگو شدن همه ی اشیا  من اسم پاهای بابام رو گذاشتم نُ نُ وهرکاری رو که موظفم انجام بدم باید  نُ نُ بهم بگه انجام بدم کم کم این اسم به پاهای مامان هم داده شد ولی بیشتر شامل حال پای باباست البته از قسمت مچ تا انگشت ها نُ نُ هستش وموقعی که نُ نُ باهام صحبت می کنه باید انگشت ها تکون بخورن علاوه بر نُ نُ همه ی اشیا سخنگو شدن ومن خیلی حرف شنوی بیشتری از عروسک ها واشیا دارم مثلا مامان بگه شیر بخور گوش نمی دم ولی وقتی عروسک توت فرنگی یا پونی بگه حتما گوش میدم کلا هر کاری مامان یا بابا میگن انجام بده من بلافاصله میگم نُ نُ بگه یا توت فرنگی بگه یا پونی بگه واونوقت گوش میدم وانجام میدم ...
4 دی 1395

جشن تولد ۳ سالگی

سلام امروز ۲۶ آذر ماه جشن تولدم رو گرفتیم مامانیم این زمان رو انتخاب کرد چون شنبش تعطیل بود وشب میلاد مبارک حضرت محمد بودوخاله ودایی ایناهم می تونستن بیان واز یک ماه قبل بهشون اطلاع دادواونها هم به بدترین شکل ممکن سورپرایزمون کردن ونیومدن وداداش امیرم هم به خاطر شرایط بد آب وهوا نتونست بیادواز اونجایی که تعطیلات بود بقیه ی مهمونها هم کلی معذوریت داشتن مثلا خاله پریسا خونه ی پدربزرگش مراسم بودوفقط لطف کرد و بعد از ظهر اومد وشب نموند خاله معصوم مهمون داشت که بعدازظهرش نتونست بیاد ولطف کرد وشب به همراه مهموناش اومد وخاله مریم هم فامیلاشون اومده بودن و خلاصه بعداز ظهر اومد وشب می خواست بره که مامانم با خواهش وتمنانذاشت شب برن تازه عمو مجید همراه...
26 آذر 1395