آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از 30 تا 31 ماهگی

سلام من اومدم این ماه یهو یه علاقه ی خاصی پیدا کردم به حرف"ر"هر کلمه ای که توش ر داره ر رو تکرارش می کنم مثلا فرررررررردا اینجوری؛کلمه هم که نباشه هی میگم "رررررررررر" هرروز عصر میریم پیاده روی واسب یا دلفین سواری هم می کنم توی مسیر گربه گنجشک مورچه وهر موجودی که ببینم باهاشون چاق سلامتی می کنم یه مغازه تو مسیرمونه که ماهی قزل آلا می فروشه بعضیاشون تو یه جای شیشه ایه کلی هم میرم با اونا تعریف می کنم وقتی مامانی رو عصبانی می کنم سریع بهش می گم مامانی بخند اصلا اهل لج وقهر وگریه نیستم وهر چی بزرگتر میشم ازین چیزا فاصله می گیرم ولی همچنان دختر خرابکاری هستم وهمه چیز رو خراب می کنم اصلا با هیچ چیز درست بازی نمی کنم دستام رو هم دائم دهنم می...
5 مرداد 1395

آیدا از 29 تا 30 ماهگی

سلام ونماز وروزه هاتون قبول باشه لطفا توی این شب وروزهای عزیز برای ما هم دعا کنید هرروز که می گذره خانوم تر ومستقل تر میشم همچنان یه مقدار بی ترمز وسر به هوام وکارای خطرناک انجام میدم وسواس شدم به لباسهام البته این وسواس شامل دست ووسیله دهن کردن وبه هر جائی مالیدن خودم وکروکثیف شدن نمیشه فقط دائم گیر میدم که شلوارم یا لباسم باید عوض بشه  دوتا صفت"خوشدل ومرهبان"رو خیلی زیاد وبرای همه چیز به کار می برم حتی برای لواشک!!! هرچهارتادندون آسیاب دومم کامل شدن یکیشون سمت راست پائین خیلی اذیتم کرد تا درومد الان 20 عدد مروارید زیبا دارم که باید خیلی مواظبشون باشم آموزش رنگها همچنان بی نتیجه موند مامانیم کم کم به این نتیجه رسید که شاید در م...
1 تير 1395

آیدا از 28 تا 29 ماهگی

سلام اول یه اتفاق بامزه بگم یه روز داشتم با داداشی لوگو بازی می کردم که داداش ازم خواست یه تکه رو بهش بدم منم گفتم "داداش صبر کن دندون رو جیگر بذارالان میدمش ویه شیرین زبونی دیگه؛ داداشیم درساش خیلی سنگینه واصولا در اتاقش بستست وقتی در می زنم وباز نمی کنه با یه روشی وادارش می کنم باز کنه مثلا"داداشی جونم میشه اگه زحمتی نیست درو برام باز کنی"خوب مشخصه که در مقابل این جمله نمی تونه مقاومت کنه ومیرم وکلی اذیتش می کنم موقع صحبت کردن دستام وسرم رو خیلی تکون تکون میدم این ماه من یه بیماری بد گرفتم خیلی بد تب درد بدن وسرفه هاش شدید و...مامانیم تصمیم داشت تحت هیچ شرایطی بهم آنتی بیوتیک نده ولی اینبار مجبور شد از ترس تب شدید بهم آنتی بیوتیک داد وب...
3 خرداد 1395

28 ماهگی وبای بای پوشک

  سلام من آیدا کوچولو امروز 28 ماهه شدم رفتم گردش وبرای اولین بار سوار چرخ وفلک شدم یه اتفاق خوب ومهم هم همزمان با 28 ماهگیم افتاد من با پوشک خداحافظی کردم روز شنبه عصر رفتیم یه دستشوئی کوچولو خریدیم ومامانیم دیگه پوشکم نکرد وازم خواست که توی دستشوئیم جیش کنم ومن به راحتی پدیرفتم از موقع نوزادیم هیچوقت شبها جیس نمی کردم برای شب که خیال مامانم از خیلی قبل تر راحت بود روز هم که حل شد وماجرای همراهی 28 ماهه ی من ومولفیکس به پایان رسید مامانیم 28 ماهگی رو انتخاب کرد تا هم هوا گرمتر بشه وهم با گرفته شدنم از شیر فاصله بیفته واینکه از نظر علمی اعصاب مثانه در 28 ماهگی به تکامل می رسند  خوب دیگه از این مرحله هم ...
7 ارديبهشت 1395

آیدااز27 تا 28 ماهگی

سلام من اومدم این ماه یه بخشیش که تعطیلات عید بود وخوب بود یه کوچولو بعد از تعطیلات سرما خوردم که خدا رو شکر زود خوب شدم. توی ایام عید از زبون بارانی به مامانیم می گفتم"خاله آرزو"وبه بابائیم می گفتم "عموحسین" توی همه ی روزائی که ماهی قرمزا مهمون خونمون بودن یه سوال خیلی مهم داشتم که این ماهی ها بالاخره کی می خوان از حموم دربیان؟؟!! علاقم به لگو بازی خیلی زیاد شده ودائم باهاش سرگرمم و اغلب اوقات هواپیمائی می سازم که قراره همگی باهاش بریم مشهد همچنان هیچ علاقه ای به کارتون یا تلویزیون ندارم که مامانیم از این بابت خیلیم خوشحاله لج کردن وجیغ جیغ وقهر رو خدا رو شکر کلا گذاشتم کنار واگه این دست دهن کردن و چیز میز دهن کردن رو هم کنار بذارم ...
19 فروردين 1395

نوروز95

سلام سال نو بازم مبارک امسال چهارشنبه سوری سوگند اینا پیش ما بودن آتیش روشن کردیم واز این آبشارها هم روشن کردیم برای عید خاله جونم اینا هم اومدن وبابودنشون به ما خیلی خوش گذشت وخیلی خوب بود شب عید جاتون خالی سبزی پلو ماهی وکوکوسبزی خوردیم آتیش وآبشار روشن کردیم وگفتیم وخندیدیم وصبح زود بیدار شدیم وکنار سفره ی هفت سین نشستیم ودعا کردیم و سال نو روتحویل گرفتیم وکلی هم عیدی گرفتیم خلاصه عید دیدنی رفتیم ویه روزم مهمون عمو محسن بودیم ورفتیم باغ رستوران، خلاصه تولد سوگندی رو هم توی عید گرفتیم وفردای تولدش خاله اینا رفتن ودائی علی اینا اومدن ویه کم پیشمون موندن ؛چون داداشیم کنکور داره امسال مسافرت نرفتیم ایام عید هوا حسابی سرد شده بود ولی از دیشب...
13 فروردين 1395