سلام😇من اومدم این ماه ماه خداحافظی باشیر مادر بود وبه طبع مسائل خاص خودش رو داشت خدا روشکر خیلی خوب باهاش کنار اومدم مامانیم هم با همه ی بی حوصلگیش همه ی سعیش رو کرد که همه چیز به بهترین شکل جلو وبره ومن لطمه نخورم هنوزم بهانه گیری می کنم موقع خواب خصوصا شبها وخیلی دیر می خوابم هی میگم مامانی شعر بخون باروبارون بخون میوه ها بخون ومنو رو پا بذار منو بغل کن یه بارم ساعت 3 صبح گفتم بریم آشپزخونه عمو زنجیر باف بازی کنیم!!!دوتاتکیه کلام جالب دارم یکی "قول میدی"یکی" یادته"میشه گفت خیلی معنیشون رو نمی دونم فقط می پرسم!"مامانی بخند"رو زمانی میگم که یا مامانم رو ناراحتش کردم یا اینکه تو خودشه وحواسش بهم نیست با یه صورت خندان میرم زل می زنم تو صورتش...