آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از ۳۶ تا ۳۷ ماهگی

1395/11/5 22:18
نویسنده : آیداکوچولو
1,174 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

این ماه رو خیلی خلاصه میشه گفت بازم آیدای بهانه گیر ؛دایم بهانه گیری میکنم در عین حالی که خیلی مهربونم وتوی کارای مربوط به بزرگترا دوست دارم مشارکت وکمک کنم وخیلی خوشحالم می کنه ولی جمع کردن ومرتب کردن اسباب بازی ووسایل خودم برام جذابیتی نداره

عاشق ترشی و خیار شور وزیتون وغوره شور وخصوصا کلم شور وترشم به کلم میگم کلمه!با غذا وشیر همچنان مشکل دارم مامانم بعد از صبحانه بهم یه لیوان شیر میده که یک ساعت طولش میدم تا بخورمش

روی هم رفته خیلی خانوم گل شدممژه

واما عکسها

۱۱ دی ماه خدا به من یه دختر دائی جدید داد به اسم ترنم

ترنم

روز جشن ترنم من وبچه های مهمان

من وبچه ها

من وسوگند وثنا

ما سه نفر

یه شب عمو عباس دوست بابا با خانواده اومده بودن خونمون من مبینا دخترشون کلی بازی کردیم

من ومبینا

یه شب مادر جون فاطمه خونمون بودن وکلی رفتیم تو کلبه بازی کردیم

من ومادرجون فاطمه

امسال زمستون هوا خیلی سرد نیست ومن میرم تو حیاط چرخ بازی

چرخ بازی

من وعروسکام که خوابشون کردم

لالا

به محض دیدن لیوان شیر دست مامانم یه جا قایم میشم اینم یه بارش!!!

فرار

ومن که شکلات برداشتم ورفتم زیر میز قایم شدم

شکلات

هرروز صبح میرم تو حیاط با گنجشکا چاق سلامتی می کنم وبراشون دونه میریزم تازه خودم هم از دونه هاشون می خورم

دونه

یه روز مامانم می خواست بره کلاس زبان وشرایط یه طوری شد که کسی نبود بمونم پیشش واسه همین منو برد کلاس خیلی دوست داشتم وخیلی هم دختر مودبی بودم در طول کلاس

کلاس

ومن وعموجعفرقلب

 من وعموجعفر

ومن که جدیدا علامت پیروزی رو یاد گرفتم

پیروزی

ویه روز خیلی خوب که خاله اینا اومدن پیشمون وبا بارانی به من خیلی خوش گذشت

اینجا بارانی داره به من حرکات ووشو رو یاد میده

ووشو

من وبارانی وسوگندی

سه دخترون

ویه بوس یهویی دختر خاله ای

بوس

واین عروسک خوشگل که اسمش رو گذاشتم سحر خاله جون به من وسوگند وباران یکی یدونه هدیه دادن

سحر

سلفی از خودم گرفتم

سلفی

یه روز رفتم شهر بازی و خانوم توی شهر بازی ۶تاستاره رو لپام چسبوند که البته تابرسم خونه ۳تاش گم شد

لپ ستاره ای

ویه سورپرایز هم این ماه داشتم مادر جون فاطمه یه گردنبند اسمم رو برام هدیه گرفتن کاملا یهوییفرشته

سورپرایز

 مامان نوشت:عشق بانویم برای دوست داشتنت نه دل می خواهم نه دلیل همین هوای بودنت کافیست...

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان هانیه
12 بهمن 95 10:52
ماشاالله به دختر خوشگلمونوای دقیقا کاراش مثل مهدیاس........جون آدمو میگیره تا یه لیوان شیر بخوره