نیمهی دوم تابستان
خیلی دوست داشتم دسته عزاداری ببینم اما نشد مامانم شب شام غریبان من رو برد دم مسجد شمع روشن کردم و یه کم نشستم و سینه زدم
از وقتی کرونا اومده بیشتر از هر چیزی دلم استخر می خواست تا یه روز که رفتیم ویلای خاله اینا و حسابی رفتیم استخر و شنا
و من و گلها
من و دوستانم و بازی
و یه روز رفتیم مدرسه برای آشنایی با خانم یارمحمدی معلم کلاس دوم
و یه روز خوب دیگه با بچهها
و کوهنوردی با بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی