آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

مسافرکوچولو

4ماهگی

سلام من آیدا کوچولو ٤ماهه شدم صبح اول تیپ زدم واین عکسها رو گرفتم وطبق معمول همیشه کلا نق زدم بعدش استامینوفن خوردم وآماده شدیم رفتیم مرکز بهداشت برای چکاب که انجام دادم وزنم شده بود 7کیلو و200گرم وقدم شده بود 63 سانتی متر وهمه چیز نرمال بود واکسیناتور مرکز خودم نبود وقرار شد بریم یه مرکز دیگه واکسنم روبزنیم قبل از رفتن از توی حیاط اونجا واسه مامانی گل یاس چیدم که خیلی دوست داره وبعدش رفتیم وواکسنم رو زدم ویه کم گریه کردم به اندازه ی بار قبل گریه نکردم وقتی هم اومدیم خونه اولش سرحال بودم واین عکس هارو هم گرفتم  آینا آرامش قبل از طوفان هستن و کم کم از سمت ظهر بی قراری کردم تا وقتی خوابیدم بای بای ...
7 ارديبهشت 1393

اولین دد بدون ماشین

سلام دیروز مامانی میخواست بره مغازه لوازم خانگی سرخیابون که جاروبرقی ببینه آخه جاروبرقی مون تقریبا دیگه خراب شده که یهو من وبابائی هم تصمیم گرفتیم باهاش بریم اونم پیاده من لباس پوشیدم ورفتیم غافل از اینکه بیرون یه باد به شدت سرد میاد ولی من تمام طول راه شگفت زده بودم وهمه جا رو با تعجب نگاه می کردم مسیر کوتاهی رفتیم وموقع برگشت هم نون خریدیم ومن از دد خوشم اومد زیادددددددد آخه هیچوقت پیش نیومده بود این جوری برم بیرون هم به خاطر سرمای هوا وهم به خاطر اینکه خیلی کوچولو بودم هنوز خوب! واینم عکسها واما این روز هایم کماکان با تلاش وتکاپو انگشتهام رو با تمام قوا می خورم عاشق رنگ طلائی وهر چیز طلائیم صبح حا که بیدار میشم حسابی س...
13 فروردين 1393

من واولین 13 به در

سلام سیزدتون به در وغم هاتون در به در... امیدوترم سیزده به در به همه ی بچه ها حسابی خوش گذشته باشه امروز ما با دائیم اینا وعزیز جونم اینا رفتیم سیزده به در پیشنهاد مامانی به خاطر من پارک بود ولی بابا ئی گفت بریم صحرا رفتیم وبارون شروع شد وما چادر زدیم وآتیش روشن کردیم وکلی خوش گذشت واینم عکساش تا بعد بای بای ...
13 فروردين 1393

3ماهگی/نوروز/سفر

سلام/من آیدا کوچولو امروز 3ماهه شدم حالا یه ذره بریم عقب تر  اینجا سفره ی هفت سینمون هست واین تی تیشی که تنمه رو هم خاله جون برام عیدی گرفته اینم سبزه های من وداداشی که عزیز جونم برامون سبز کرد عیدنوروز رو کنار مامان وبابا وداداش وخاله جون وخانواده دائی جون وخانواده وعزیزجونم گذروندیم ومن اولین دشت عید رو از عمو محسنم گرفتم که یه تراول پنجاه هزار تومنی بودودرکل بهم خوش گذشت ومن برای اولین بار سفر رفتم به مقصداراک خونه ی دائی علی جونم/ وکنارهفت سین خونه ی دائی علی/ زن دائی واسم اسفنددودکرد وروی لباسم هم نقل ریخت ویه تی تیش خوشگل هم بهم هدیه داد ودائی علی هم بهم پنجاه هزار تومن عیدی داد ...
7 فروردين 1393

نوروز مبارک

سلام من آیدا کوچولو فرارسیدن نوروز رو به همه ی بچه های ایران زمین وفرارسیدن بهار نو رو به همه ی بچه های دنیا تبریک میگم وآرزو می کنم دنیا برای همه ی ما بچه ها دنیائی پر از شادی ،پر از آرامش ،پر از صلح وصفا،پرازآزادی وعشق دنیائی بدون جنگ ،بدون فقر ،بدون آزار ،بدون خشونت وبدون دردباشه ...
29 اسفند 1392

اولین جشن تولد

سلام،من پنج شنبه شب به جشن تولد سوگند جون دعوت شدم واینجا آماده شدم که برم بغل بابائی داریم میریم پشت جوراب شلواریم خیلی نازه نمی شد عکسش رو نذارم آخه! واینم مهمونی تولد من توی مهمونی همش بغل ماما نی بودم ونق زدم اخه من به شلوغی عادت ندارم ولی تجربه ی خوبی بود سوگند جان تولدت مبارک ...
17 اسفند 1392

آیدا از1تا2ماهگی

سلام اول خوابیدنهای من اینجا خوابیدم بغل بابائیم اینجام نشستیم وخوابیدیم اینجا از حموم اومدم خوابیدم تو آخرین مرحله ی حمو م وقتی مامانی به سرم شامپو میزنه ویه ذره هم صورتم رو با کفش میشوره دیگه من عصبانی میشم وتا ساعتها اخمام میره توی هم این طوری اینجا مامانی لبخندم رو توی خواب شکار کرده اینجا دیشبه که واسه اولین بار من روی پای مامانی خوابیدم اینجوری دوست ندارم اما اینقدر مامانی خسته بود که دلم براش سوخت وواسه اولین روی پاش خوابیدم اینجا متفکر خوابیدم واما اینجا وقتی این مدلی می خوابم یعنی دستهام به حالت تسلیمه ودهنم یه ذره بازه خیلی عمیق خوابیدم و2ساعت کامل می خوابم مثل همین الان که این مدلیم  ما...
7 اسفند 1392

2ماهگی

سلام من آیدا کوچولو 2ماهه شدم ولالای ژستی 2 ماهگی واما امروز من استامینوفن خورده بودم وآماده شده بودم که بریم مرکز بهداشت برای واکسیناسیون وچکاب وخواب آلوده شده بودم واما اینجا من واکسن زدم وکلی گریه زاری کردم وحالا دیگه دارم خواب میرم واینجا هم دیگه موقع برگشته که باز ژستی خوابیدم قدم شده بود 59 سانت ووزنم 5/5کیلو وهمه چیز شکر خدا نرمال بود بعدش اومدیم خونه ومامانی برام کمپرس سرد گذاشت یه نیم ساعتی خیلی گریه کردم ودیگه نم نم آروم شدم واما دستبند نیم ستم (عیدیم)که بالاخره رسید تابعد/بای بای ...
7 اسفند 1392