آیدااز11تا12ماهگی
سلام
حالا بشینم ووبلاگم رو بروز کنم
مهمترین اتفاق این روزها ایستادن بدون کمک منه که از چند ثانیه شروع شده وداره به دقیقه میرسه
ویه واژه ی زیبا که دهها بار در روز تکرار میکنم ومامانی ذوق میکنه
آعلی (یاعلی)هر وقت می خوام پاشم یا هر وقت که میفتم با صدای بلند میگم آعلی
به بخاری میگم "داغ"وبه عزیزم هم میگم عزیزی به توپام میگم توپ توپ وبه نون میگم نون نون
ناز کردن رو هم یاد گرفتم ناز میکنم ومیگم نازی نازی ولی به شیوه ی خودم ناز میکنم که بی شباهت به شیوه ی خاله خرسه نیست!هرچیزی که دستم باشه تعارف میکنم خصوصا اگه خوراکی باشه وقتی هم طرف مقابل قبول نکنه به زور می خوام بهش بدم!
برای عکس یاد بود تولدم رفتم آتلیه اختصاصی کودک ولی خانوم عکاس هر کاری کرد باهاش ارتباط برقرار نکردم و
بنده ی خدا معلوم بود که کارش رو کاملا حرفه ای بلده ولی من اخمام رو ریخته بودم به هم و چپ چپ نگاش
می کردم بیشتر از 100 تا عکس گرفت که مامانی وقتی می خواست از شون انتخاب کنه با نهایت سختی انتخاب کرد اونقدرکه اخمو بودم ویه 2/3 باری هم که خندیدم با تلاش وتکاپوی مامان وبابا بودآخرش خانوم عکاس گفت این آیدا خانوم که فقط اخم کرد وبرق برق کرد ورفت سمت سیمای فلاش فکر کنم می خواد مهندس برق بشه!خلاصش اینکه برای عکس یاد بود یلدا وکریسمس ترجیح دادیم بریم پیش عمو فرشید!
یه ماجرائی هم پیش اومد که ماجرای گوشوارم بود از همون اول که گوشم رو سوراخ کردیم من خیلی اذیت شدم
ومامانی هم خیلی به خاطر این کاری که کرده بود غصه خورد این اذیت شدنها ادامه پیدا کرد تا یه بار که بابائی اومد لباسم رو عوض کنه وگیر کرد به گوشوارم ووایییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی بد بود مامانی وبابائی هم تصمیم گرفتند کلا گوشواره ها رو دربیارن وبعدها که خودم بزرگ شدم واگر دوست داشتم باز برم نگین بزنم وبماند که مامانی چقدر غصه خورد به خاطر اذیت هائی که من شدم هزار بار از من عذر خواهی کرد وهمین جا هم از هر مامانی که ممکنه این مطلب رو بخونه خواهش میکنیم سوراخ کردن گوش رو بذارن برای وقتی نی نی ها یه ذره بزرگتر وعاقل تر شدن تا هم خودشون غصه نخورن وهم نی نی ها اذیت نشن
ماجرای بعدی جشن تولدم هستش که 4 دی ماه یعنی 3 روز زودتر برگزار میشه به امید خدا ،واسه اینکه مهمانان بسیار عزیزی دارم که از راه دور تشریف میارن وواسه آخر هفته امکانش واسشون فراهم بود که بیان
واتفاق دیگه ی این ماه اولین سرما خوردگی من بود که کلا هم خفیف بود دکتر شربت دکسترومتورفان پیشنهاد داد اما مامانی مرتب بهم دمنوش گل بنفشه وبرگ زیتون داد وسیب گرم ،سیب گرم یعنی سیبی که یه مدت روی حرارت غیر مستقیم مثل بخاری قرار بگیره البته اصلش با عسله ولی عسل برای من ممنوعه وفقط سیبش رو خوردم ومامانی هیچ داروئی بهم نداد وزود زود خوب خوب شدم خدا روشکر
راستی الان 7تادندون دارم وهشتمی هم توی راهه ویه خورده شبا اذیتم میکه
واما عکسها، اول عکسهای ایستادن هام
یه کار خیلی قشنگی که یادگرفتم وعزیز جونم بهم یاد داده دعا کردنه من هرروز دعا های خوب مبکنم وتا کسی میگه خدایا دستام رو اینجوری میگیرم ودعا میکنم
اینجا دارم نانای میکنم
اینجا سرک کشیدم تو کمدکلا خیلی علاقمندم هر جائی که دری بازه سرک بکشم
اینجا دارم با مامانیم دالی میکنم
وقتی یه چیزی دستم باشه بخوام پاشم یا چهار دست وپا شم ودستام رو احتیاج داشته باشم اون چیزو با دهنم میگیرم مثل اینجا که هویجم رو گرفتم
اینجا دارم پابلندی می کنم به کلید کشوی دراور برسم همون قصه ی غوره نشده مویز شده!
واما ماجرای خرید رفتنم
ودرنهایت بیسکویتی که خریدم
واین صندلی صورتی رو عزیز جونم واسم هدیه گرفت وعکس العمل من نسبت بهش
ودرنهایت متوجه شدم برای نشستنه نه ایستادن ومدل خودم نشستم
ویه روز که گم شده بودم ومامانی فاصله ی بین دیوار ومبل پیدام کرد
اینجا رفتم زیر میز تحریر داداشیم اینجا از جاهای مورد علاقمه
کلا زیر میز رفتن از علاقمندی هامه خصوصا میزی که زیرش سیم برق هم باشه!
اینجوریم دوست دارم برم پشت پرده وحیاط رو تماشا کنم
واینجا رفتم سراغ برس ها ودارم زلف هام رو برس میکشم
خوب دیگه بای بای تا بعد من می خوام برم ددری
مامان نوشت:خورشید گرم زمستانم به خدا میسپارمت...
"یا علی"