آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

مسافرکوچولو

این روزها

سلام اول از یکشنبه ی هفته ی  پیش بگم که مامانی از سرشب دردای بدی گرفت یه  یک ساعتی چیزی نگفت ولی دیگه کم کم به زاویه ی قائمه تبدیل شده بود از شدت درد ،با خانوم دکتر تماس گرفت وخوشبختانه خانو م دکتر مطب بود سریع رفت مطب واول صدای ضربان قلب منو وشنید وبعدشم معاینات روتین انجام شد وخانوم دکتر گفت خوشبختانه درد مربوط به زایمان زودرس نیست ویه سونوی داخلی کامل نوشت وگفت منتظر می مونه تا جواب سونو رو براش ببریم ساعت 9 شب بود وهمه رفته بودند فقط یه مرکز باز بود که اونم دیگه درحال خاموش کردن لامپاشون بودن که با دیدن حال وروز مامانی قبول کردن انجام بدن از سلامتی کامل من تامعده وکلیه وکیسه ی صفرا و کبد مامانی وخلاصه همه چی سونو شد ومشکلی دی...
20 آذر 1392

بازم سوغات بازم اتفاق

سلام بازم سوغاتی این تی تیش ها رو مامانی خانوم دائی فاطمه از مشهد واسم سوغات آورده مرسی از این سوغاتی های ناز واما یه اتفاق 2شب پیش مامانی دوز اول بتامتازون ها رو زد وازیک ساعت بعدش دیگه من همیشه در حال ورجه وورجه هیچ حرکتی نداشتم کل شب مامانی استرس داشت ونخوابید وفرداش که به بابائی گفت بابائی پرسید وگفتن که کورتون باعث آرومی من شده ولی مامانی همچنان نگران بود وهرچی مواد قندی خورد من تکون نخوردم که نخوردم دیگه ساعت 6 مامانی با دکتر تماس گرفت ودکتر گفت برو بیمارستان نوار قلب جنین رو بگیر یه سونوی اورژانسی هم بده وبیا تا ببینمت خلاصه بیمارستان اول به مامانی گفتن بذاربرای اینکه خیالت راحت بشه اول با سونو کیت صدای قلب نی نی رو گو...
20 آذر 1392

شام غریبان واولین نذری

سلام ،شب جمعه من ومامانی رفتیم حسینیه برای مراسم شام غریبان مامانی هرسال دهه ی محرم رو هرشب میرفت حسینیه ولی از اونجائی که حسینیه خیلی کوچیکه وجمعیت زیاد امسال نرفت که دوتائی له نشیم ولی شب شام غریبان رو دیگه نتونست طاقت بیاره ورفتیم ضمن اینکه  نذر داشتیم ،مامانی سال پیش شب شام غریبان 5 کیلو شیر نذر کرده بود وبرده بود  ونیت کرده بود ازسال بعد اگه یه زینب کوچولو داشت دوبرابرش کنه وهر سال 10 کیلو شیر شب شام غریبان ببره هیات. ورفتیم ونذرمون رو هم ادا کردیم واین اولین نذری من بود واولین مراسم عزاداری امام حسین که شرکت کردم. واما دیروز 4 روز زودتر از نوبتمون رفتیم دکتر واسه اینکه مامانی دل درد ای شدید داشت دکت...
29 آبان 1392

سوغات وهدیه

سلام بازم هدیه وسوغاتی های خوشمل که خاله وبارانی وعزیزجون واسم گرفتند این لباس سبزرو عزیز جون از مشهد برام هدیه گرفته وتبرکش کرده این لباس آبی رو هم زندائی شهلا واسم از مشهد سوغات گرفته این ست نوزادی شماره ی یک رو خاله وبارانی واسم هدیه گرفته وجالبه که مار کش اسم مامانیمه این ست حوله رو خاله وبارانی برام هدیه گرفتن یعنی حوله تن پوشش رو ببین! این تاپ خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین پیراهن خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واما این تونیک شلوار با گل توی گلدون رو هم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین ست نوزادی شماره یک رو باز هم خاله وبارانی از مشهد برام سوغات گرفتن واین سوئی شرت وشل...
22 آبان 1392

تلخ نوشت

مامان نوشت: وقتی اینجا رو می ساختم از صمیم قلبم آرزو کردم همیشه توش خاطرات خوش وشیرین رو ثبت کنم  اما حیف! روز اول مرداد آزمایش غربالگری رو دادم و2 روز پیش جوابش اومد برای ساعت 5 نوبت دکتر داشتم اما قبلش خودم ترجمش کردم وفهمیدم که اوضاع اصلا خوب نیست خانوم دکترم با دیدن آزمایش رنگش پرید وشوک شد یه نگاهی بهم کرد ومنم بهش گفتم که خودم همه چیزو می دونم! یه نامه نوشت برای یه دکتر دیگه وگفت همین امروز برو همدان وقتی تماس گرفتم برای همون روز نوبت بهم نداد و گفت فردا ومن دیروز رفتم همدان اینقدر عصبی بودم که حاضر نشدم بابائی باهام بیاد وتنهائی رفتم ولی بابا به خاله مریم خبر داده بود وخاله مریم که یکی از عزیزترین دوستانمه زودتر از خودم...
22 آبان 1392

خریدای جدیدم

سلام بازم خریدای جدید حدودا 10 روز پیش مامانی واسه من ساک وکالسکه سفارش داد چون کریر نمی خواست همون موقع نمی تونست تحویل بگیره واسه همین 10 روز طول کشید تا به دستمون برسه اینم عکساش ودیروزم بابائی زحمت کشید واسه مریمی من یه زنجیر خوشگل گرفت/میسیییییی بابائی جونم تا بعد/بای بای ...
1 آبان 1392

سونوی رشد /اولین طلا

سلام دیروز من ومامانی رفتیم برای سونوی رشد ساعت ١٢ ظهر از خونه خارج شدیم ووقتی برگشتیم ٩شب بود یعنی دیگه رمقمون صفر مطلق بود ولی خوب خدا رو شکر من خوب رشد کرده بودم و١٤٩٠ گرم شده بودم وامروزم رفتیم پیش خانوم دکتر خودم که خدا روشکر هم از آزمایشها وهم از نتایج سونو راضی بود دیروز طبق معمول خاله مریم که اتفاقا سرمای سختی هم خورده بود پا به پای ما اومد وبعد ازسونو رفتیم بازار و ومامانی واسم یه مریمی خرید آخه من حوالی کریسمس متولد میشم وبه همین مناسبت مامانی دوست داشت برام مریمی بگیره وبابائی هم تا چند روز دیگه زنجیرشو واسم می گیره هفته ی پیش هم ثنا کوچولو آسمونو به مقصد زمین ترک کرد ومن ومامانی رفتیم دیدنش یه دختر مامانی وناز ...
28 مهر 1392

این روزها

سلام من صاحب دومین لباسم شدم یه ست 5 تکه ی نوزادی که خانوم دائی فاطمه واسم هدیه گرفته وصاحب اولین لیوانم هم شدم یه روز که مامانی  رفته بود واسه داداشی لیوان بگیره یادش اومده بود که دیگه دوتا بچه داره واسه همین دو تا گرفته بود اونی که دایناسور داره واسه داداشی اونی که برفیه واسه من که قراره دختر زمستون باشم وامایه روز که مامانی وبابائی رفته بودند یه مغازه وسایل نی نی واسه دیدن وسایل این پتو رو واسم خریدن واون بسته ی گیره های روشم داداشی واسم خریده این اولین پتو واولین گیره های منه دیگه اینکه 25 شهریور آزمایش غربالگری دیابت دادیم که خدا روشکر هیچ مشکلی وجود نداشت ومامانی 15 مهر ماه باید سری دوم آزمایش های خودش رو بده ...
3 مهر 1392