آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدا از ۳۴ تا ۳۵ ماهگی

1395/9/1 16:15
نویسنده : آیداکوچولو
1,145 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

یه موضوع جالب اینکه در آستانه ی ۳ سالگی منی که از اون اول به ندرت کلمه ای رو پس وپیش یا نادرست تلفظ می کردم یهو خیلی از کلمات رو نادرست می گم اونقدر این کلمه ها زیاد شدن که نمیشه لیستشون رو نوشت حداقل دوتا حرف کلمه ها رو جا به جا می کنم مثلا لفطا به جای لطفا وترهان به جای تهران والی آخرابله

یه مدت بوداز واژه ی بی ادب زیاد استفاده می کردم وبابا وداداش ازین موضوع خیلی ناراحت بودن مامانیم هم یه راه حل پیدا کرد اونم اینکه هروقت عصبانی میشم به جای بی ادب بگم با ادب ،که راه حل خوبی بود و من دیگه به ندرت حواسم پرت میشه وحرف بد می زنم کلا دختر با مودب وخانومی هستم ،همیشه خجالتی بودم ولی میزانش خیلی بالا رفته وخجالتی تر شدم در آستانه ی ۳ سالگی، هرکسی رو که می بینم به مامانی یا بابائی می چسبم ویا محکم چشمام رو می گیرم.

عاشق ترشیم خصوصا کلم که بهش میگم کلمه!مامانم هم با استفاده از این موضوع بهم غذا میده یه کلم رو کوچولو کوچولو می کنه وهر تکش میشه جایزه ی یه قاشق غذا

یه چند روزی بود همش به همه میگفتم بیائید کنار پنجره و به خدا بگید بارون بریزه تو حیاطمون وبقیه هم این کارو برام می کردن تا اینکه یا روز صبح بیدار شدم ودیدم بارون میاد خوشحال دویدم سمت مامانی و گفتم حالا دیگه بریم چرت(چتر)بخریمنیشخند

واما عکسها وشرح عکس هالبخند

درست روز ماه گرد ۳۴ ماهگیم که رفته بودیم پارک خوردم زمین وچونم حسابی زخم شد وتا چند روز پانسمان بودش اینم عکس آیدای مجروح!ناراحت

آیدای مجروح

۱۷ آبان تولد بابائیم و۱۸ آبان تولد داداشیمه واین عکس از روز شما وبلاگم روز تولد داداشیم وجشن تولدش

تولددادا

تولددادا

یه دو روزی رفتیم همدان هم خرید کردیم هم گردش وهم به خاله مریم اینا سرزدیم واینم عکسمون درشروع مسیر

همدان

رستوران ساحل که خیلی باصفا بود

رستوران ساحل

من وآدم برفی

آدم برفی

چتر خوشگلم که از وقتی خریدمش تا چندروز همین طوری همه جا دستم بود این عروسک رو هم از همدان خریدم واسمش رو سما گذاشتم

چتر

در راه برگشت از همدان غش کردم دیگه!

آیداولالا

یه روز خوب با ثنا وسوگند که اومده بودن خونمون مهمونی

من وسوگند وثنا

درحال نقاشی کشیدن با دوستان

نقاشی

اولین خمیردندان من ،مامانیم کلی گشت تا خمیر دندونی پیدا کنه که رنگ نمایش سبز باشه تا اگه ازش قورت دادم مشکلی نباشه ،تا قبل از این من بدون خمیردندون مسواک میزدم

اولین خمیردندان

من وسوگندی در حال بازی

بازی

یه روز که رفته بودیم خونه ی مامانی سوگند وثنا

من وآیدا وسوگند

ودرحال اتل متل بازی

اتل متل

یه روزربابام توی کمد دیواری کار داشت ومی خواست چیزی برداره که چشمم افتاد به دسته ی سه چرخم وخواستمش بابا هم آورد نصبش کرد منم همش چپش می کردم وباهاش تک چرخ می زدمنیشخند

تک چرخ

 مامانیم صندلی زیر پا گذاشتن وبالا رفتن از کابینت و ظرفشوئی رو ممنوع اعلام کرده من وبابائیم هم یه نقشه کشیدیم واین مشکل رو حل کردیمنیشخند

شیطونی

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

mahyamahya
12 خرداد 97 14:36
دختر شیطون باباش بلا می باشد