آیدااز27 تا 28 ماهگی
سلام من اومدم
این ماه یه بخشیش که تعطیلات عید بود وخوب بود یه کوچولو بعد از تعطیلات سرما خوردم که خدا رو شکر زود خوب شدم. توی ایام عید از زبون بارانی به مامانیم می گفتم"خاله آرزو"وبه بابائیم می گفتم "عموحسین"
توی همه ی روزائی که ماهی قرمزا مهمون خونمون بودن یه سوال خیلی مهم داشتم که این ماهی ها بالاخره کی می خوان از حموم دربیان؟؟!!
علاقم به لگو بازی خیلی زیاد شده ودائم باهاش سرگرمم و اغلب اوقات هواپیمائی می سازم که قراره همگی باهاش بریم مشهدهمچنان هیچ علاقه ای به کارتون یا تلویزیون ندارم که مامانیم از این بابت خیلیم خوشحاله
لج کردن وجیغ جیغ وقهر رو خدا رو شکر کلا گذاشتم کنار واگه این دست دهن کردن و چیز میز دهن کردن رو هم کنار بذارم وغذام رو هم خوب بخورم دیگه میشم یه عسل خانوم تمام عیاراین ماه اولین دندون آسیاب دومم کامل شد ویکی دیگه هم تازه داره جیک می زنهآش رشته و ماکارانی تنها غذاهای مورد علاقم هستن ؛رشته ی خشک وماکارانی خشک خیلی دوست دارم!!!
خیلی دوست دارم کلمات واصطلاحات قلمبه سلمبه توی حرف زدنام بکار ببرم
ایام عید خاله داشت به بارانی یه سوره قران یاد می داد 2 آیه 2 آیه باهاش تمرین می کرد چون خیلی تکرار کرده بود منم یاد گرفته بودم "والعادیات ضبحا فاالموریات قدحا"رو قشنگ تکرار می کردم واسه همین مامانیم تصمیم گرفت سوره ی توحید وکوثر رو کم کم بهم یاد بده فعلا سه آیه سوره توحید رو یاد گرفتم یه چند تا کلیپ شعر نوروز وحاجی فیروز مامانیم داشت که شعرای همشون رو جسته گریخته حفظ کردم
واما عکسها
مدل خوابیدن من دم صبح
اینجا یه شب بعد از 12 شبه که حاظر نبودم برم سرجام بخوابم واصرار داشتم رو چرخم بخوابم
وقتی دارم با لگو هام برج می سازم
اینجام این ساختمونا رو ساختم ودارم به مامانیم نشون میدم
یه روز داشتم رو کتاب قصم نقاشی می کشیدم که نمی دونم چرا مامانیم از این کارم عصبانی شد وکتابم رو گرفت واین خط خطی رو جلدش براش جالب بود اول اسمم به انگلیسی که خودم کشیدمش یا بهتره بگم نوشتمش!
من وبابائیم تو آشپزخونه
اینجا روز دربی بودش که همه فوتبال می دیدن ومن برای ستاره تولد گرفته بودم وداشتم عکس از تولد می گرفتم
اینجا یه شبه که مهمون داشتیم بعد از رفتنشون دارم کمک میدم با دوتا دست 3 تا فنجون بلند کردم
روز پدر(بابائی عزیز ومهربونم روزت مبارک)
روز پدر مامانیم غذای مورد علاقه ی بابائیم رو درست کرده بود ومنم مثلا داشتم عکس می گرفتم با گوشیم
روز اول اردیبهشت پارک صلح ملل
من وخورشید ومامانیم
وقتی می خواستیم برگردیم ماه شب سیزده رجب داشت طلوع می کرد
خواب یه فرشته بغل مامانیش
ویه سلفی خونوادگی
مامان نوشت:لبخند بزنید همواره
به آن بهشتی ترین نسیم سپرده ام همواره نوازشتان کند...