آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدااز27 تا 28 ماهگی

1395/1/19 20:28
نویسنده : آیداکوچولو
1,778 بازدید
اشتراک گذاری

سلام من اومدم

این ماه یه بخشیش که تعطیلات عید بود وخوب بود یه کوچولو بعد از تعطیلات سرما خوردم که خدا رو شکر زود خوب شدم. توی ایام عید از زبون بارانی به مامانیم می گفتم"خاله آرزو"وبه بابائیم می گفتم "عموحسین"

توی همه ی روزائی که ماهی قرمزا مهمون خونمون بودن یه سوال خیلی مهم داشتم که این ماهی ها بالاخره کی می خوان از حموم دربیان؟؟!!

علاقم به لگو بازی خیلی زیاد شده ودائم باهاش سرگرمم و اغلب اوقات هواپیمائی می سازم که قراره همگی باهاش بریم مشهدفرشتههمچنان هیچ علاقه ای به کارتون یا تلویزیون ندارم که مامانیم از این بابت خیلیم خوشحاله

لج کردن وجیغ جیغ وقهر رو خدا رو شکر کلا گذاشتم کنار واگه این دست دهن کردن و چیز میز دهن کردن رو هم کنار بذارم وغذام رو هم خوب بخورم دیگه میشم یه عسل خانوم تمام عیارقلباین ماه اولین دندون آسیاب دومم کامل شد ویکی دیگه هم تازه داره جیک می زنههوراآش رشته و ماکارانی تنها غذاهای مورد علاقم هستن ؛رشته ی خشک وماکارانی خشک خیلی دوست دارم!!!

خیلی دوست دارم کلمات واصطلاحات قلمبه سلمبه توی حرف زدنام بکار ببرم

ایام عید خاله داشت به بارانی یه سوره قران یاد می داد 2 آیه 2 آیه باهاش تمرین می کرد چون خیلی تکرار کرده بود منم یاد گرفته بودم "والعادیات ضبحا فاالموریات قدحا"رو قشنگ تکرار می کردم واسه همین مامانیم تصمیم گرفت سوره ی توحید وکوثر رو کم کم بهم یاد بده فعلا سه آیه سوره توحید رو یاد گرفتم یه چند تا کلیپ شعر نوروز وحاجی فیروز مامانیم داشت که شعرای همشون رو جسته گریخته حفظ کردم

واما عکسها 

مدل خوابیدن من دم صبح

لالا

اینجا یه شب بعد از 12 شبه که حاظر نبودم برم سرجام بخوابم واصرار داشتم رو چرخم بخوابم

سه چرخه

وقتی دارم با لگو هام برج می سازم

لگوبازی

اینجام این ساختمونا رو ساختم ودارم به مامانیم نشون میدم

لوگوبازی

یه روز داشتم رو کتاب قصم نقاشی می کشیدم که نمی دونم چرا مامانیم از این کارم عصبانی شد وکتابم رو گرفت واین خط خطی رو جلدش براش جالب بود اول اسمم به انگلیسی که خودم کشیدمش یا بهتره بگم نوشتمش!

 A

من وبابائیم تو آشپزخونه

من وبابام

اینجا روز دربی بودش که همه فوتبال می دیدن ومن برای ستاره تولد گرفته بودم وداشتم عکس از تولد می گرفتم

تولدستاره

اینجا یه شبه که مهمون داشتیم بعد از رفتنشون دارم کمک میدم با دوتا دست 3 تا فنجون بلند کردم

کمک

روز پدر(بابائی عزیز ومهربونم روزت مبارک)

روزپدر

روز پدر مامانیم غذای مورد علاقه ی بابائیم رو درست کرده بود ومنم مثلا داشتم عکس می گرفتم با گوشیم

نهار روز پدر

روز اول اردیبهشت پارک صلح ملل

گردش

گردش

گردش

گردش

گردش

گردش

گردش

من وخورشید ومامانیمفرشته

من وخورشید ومامانیم

وقتی می خواستیم برگردیم ماه شب سیزده رجب داشت طلوع می کرد

ماه شب سیزده رجب

خواب یه فرشته بغل مامانیشفرشته

خواب یک فرشته

ویه سلفی خونوادگی

سلفی

من وداداشیم

مامان نوشت:لبخند بزنید همواره

به آن بهشتی ترین نسیم سپرده ام همواره نوازشتان کند...

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان هانیه
6 اردیبهشت 95 15:42
سلام ایدا جونم 28 ماهگیت مبارک باشه عزیزم ماشالا به شما که این همه چیز یاد گرفتی و انقدر شیرین زبونی می بوسمت
ترنم
20 اردیبهشت 95 9:12
سلام عزیزم عکسات خیلی قشنگن این عکس آخری با چه افکتی گرفتی؟؟ از افکتهای فتوشاپ استفاده کردی یا چیز دیگه ای؟
مامان نرگس
22 اردیبهشت 95 12:09
عزیزم ایدا جونم خیلی دلم برات تنگ شده بود ماشاله خیلی بزرگ شدی عزیزم..... از پوشک خداحافظی کردی و حسابی خانم شدی ...مبارکه ماهی ها کی از حموم میان!!! عزیز شیرین زبونم