آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو

این روزها

1392/6/5 16:12
نویسنده : آیداکوچولو
656 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

اتفاقات این روزها

اول از اولین لباسم بگم که مهشاد سادات ومامان بزرگش بهم هدیه دادن واین اولین لباس زندگی منه

هنوز هیچی خرید نکردم یعنی بابائی خیلی اصرار داره واسه خرید ولی مامانی میگه صبر کنیم تا پائیز بشه وهوا خنک تر بشه وشایدحال مامانی هم بهتر!

تی تیش

بعدش از سفرمون به تهران بگم که دوشنبه ی هفته ی پیش رفتیم وروز4شنبه هم رفتیم کلینیک ابن سینا برای مشاوره وسونوی تارگت یا همون آناتومی که انجام دادیم وحدود 40 دقیقه طول کشید تا خانوم دکتر تک تک اعضای درونی وبیرونی منو چک کرد وهمه چیز نرمال بود وبرای 2ماه بعد نوبت ویزیت وسونوی رشددادویه آمپول هم نوشت که باید 12 روزیکبارتزریق بشه فرداشبش بابائی اولینش رو برای مامانی زد وچشمتون روز بد نبینه که مامانی تا 2ساعت تمام بالا می آورد  فقط حسنش این بود که آمپولو آخر شب وقتی همه خواب بودند زد وهیچ کس نفهمید حال وروز مامانی رو،اونقدر اوضاع بهم ریخته بود که بابائی ترسیده بود ظاهرا یه حجم بالای هورمون به یکباره وارد بدن شده بود وبرای ساعات اولیه بدن مامانی نتونسته بود بپذیره ورفلکس داده بود به شدت هم عصبیش کرده بود طوری که کم مونده بود خودشو بزنه ولی خوب تحمل کرد واینم گذشت ولی فرداش یه تب خال گنده زده بود درست صبخ روزی که می خواست بره عروسی!5تای دیگه از این آمپولا هست که باید بزنه ومیزنه وبازم صبوری میکنه

روز جمعه هم رفتیم عروسی مریم جون که خیلی خوش گذشت وعروس خانوم مثل ماه شده بود ولی مامانی من کلا از آرایش ومدل موی خودش به شدت ناراضی بود ولی صداشو درنیاورد امروزم نشست وهمه ی عکساشو پاک کردوبعد از عروسی داداش امید به همه گفت که من هستم آخه تا حالا به هیچ کس نگفته بودیم وهمه کلی خوشحال شدند هرچند که مامانی کلا با گفتن این راز هنوز هم مخالف بود اما حریف بابا وداداشی نشد البته خانواده ی بابائی هنوزم نمی دونن وفعلا فقط خونواده ی مامانی خبردارشدند ویه روزم رفتیم خونه ی خاله فریده دیدن نازنین زهرا یا بهتره بگم تنگ بلور  یه دختر ماهتابی ناز ومهربون که مامانی ازصمیم قلبم آرزو کرد برای همیشه کنار پدر ومادر گلش شاد وسعادتمند زندگی کنه. امروز بعدازظهر هم مامانی ومن پیش دکتر خودم "خانوم دکتر شهین خواجات"نوبت داریم ومامانی همش دعا دعا میکنه داروی جدید یا آزمایش جدیدی براش ننویسه آخه طفلی مامانی دیگه پوستش کنده شده

التماس دعا/خدانگهدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)