آخرین شیر
سلام
الان ساعت 7و30دقیقه ی صبح پنج شنبه اول بهمن 1394 من آخرین وعده ی شیر مادر رو خوردم وخوابیدم
خدایا کمک کن تا این مرحله به خوبی وخوشی پشت سرگذاشته بشه
*************
تواین عکس 1ماه ونیمه هستم اولین وآخرین باری که به این شیوه روپای مامانیم خوابیدم تا امروز...
الان ساعت 3و5دقیقه ی روز جمعست من همین الان رو پای مامانیم خوابیدم این دومین باره توی این 2سال واندی که من روی پا خوابم برد
مامانیم دوست نداشت توی ماه تولدم منو از شیر بگیره واسه همین گذاشت اول بهمن ماه؛بابائیم 3 روز مرخصی گرفت که پیشم باشه خلاصه مامانیم دیروز صبح زود بیدار شد وضو گرفت نماز خوند وسوره ی یاسین رو خوند وتقدیم به حضرت علی اصغر کرد وصدقه کنار گذاشت وآخرین شیر رو به من داد
صبح مثل همیشه بیدار شدم وصبحانه خوردم وبا بابائیم رفتم خرید با زنبیل خوشگلی که عزیز جونم واسم خریدوبعدشم رفتیم پارک بعدشم اومدم خونه وبازی ونهار وحالا بعد از نهار وموقع خواب هر روزم شده بود که جمله ی معروف مامانی بریم پتو و می می ولالا رو گفتم که دیدم می می مامانی چسب زخم داره وپانسمان شده من توی این 2 سال چه شبها وچه بعدازظهرهافقط وفقط با شیر خوردن خوابیدم خلاصه بهونه گیری کردم ونخوابیدم وبابائی هم منو برد خونه ی مادرجون فاطمه عصری که می خواستیم بیائیم از خستگی خوابم برد و1ساعت خوابیدم ودیگه نخوابیدم تا ساعت حدود 2 صبح که بازم از خستگی خوابم برد ساعت 7 بیدار شدم وصبحانه خوردم ویه ذره که گذشت رفتیم پارک و3 ساعت بازی وبدوبدو کردم وقتی می خواستیم بیایم خونه بالاخره بغضم ترکید و1ساعت کامل بغل مامانیم گریه کردم وبعدش مامانیم منو برد حمام ونهار بهم داد بعد از نهار وبازم بازی یهو گفتم مامانی بریم پتو می می لالا وبلافاصله گفتم می می بوف شده فقط بخوابیم وبازم کلی بهانه گیری وبعداز کلی بهونه گیری روی پاش خوابیدم
اینم امروز که رفتم پارک بازی
شب که شد بهانه گیری پشت بهانه گیری که دیگه رفتیم بیرون وجاتون خالی بستنی خوردیم
تا اینجاش بخیر گذشت خدا حتما واسه ی بقیشم کمکمون می کنه
*********
مامان نوشت:عسل بانوی نازنینم ،زندگیست دیگر
گاهی بدجورنامهربانی می کند با دل آدمی،چیزهائی را بر می دارد وبا خودش می برد که فکر نداشتنش هم حتی یک وقت هائی بدجوری آزارت داده است!
اما تو ،همیشه صبور باش وآرام نازنیم!