آیدا از 16 تا 17 ماهگی
سلام من اومدم
اولش بگم که مامانیم میگه یه خورده دختر نق نقوئی شدم!ودائم با دلیل وبی دلیل نق میزنم وهر خواسته ای دارم با نق ونوق میگمشمامانیم میگه شما باور نکنین
این ماه رو اولاش که مریض بودم واین مریضی یه ویژگی مشترک با مامانیم رو روشن کرد با وجودی که اصلا حال وانرژی وجون نداشتم ولی اصلا خودم رو از تک وتا ننداختم حتی یه لحظه ام یه جا بی حال نیفتادم مگراینکه خواب بودم!مامانیم هم اینطوریه کلا خودش رو از تک وتا نمی ندازه
یه کاری که خیلی دوست دارم وخیلی انجام میدم ولی مامانیم دوست نداره چرخیدنه اونقدر می چرخم تا زمین بخورم کار با نمک دیگه ای که انجام میدم آواز خوندنه که البته همش نا مفهومه مامانیم زیاد برام شعر میخونه واسه همین منم می خوام شکلش بخونم اینه که به شیوه ی خودم آواز می خونم
من موقع خواب فقط باید شیر بخورم تا بخوابم یکی دو بار مامانی نبود وشرایط خاص بود واسه همین بابائی منو اونقدر رو کولش چرخوند تا بخوابم ولی قصه به همین جا ختم نشد واین کول سوار شدن شد یه برنامه ی روزانه
من خیلی مثل اکثر بچه ها به وسایلم وابستگی ندارم فقط یه پتو دارم که بهش میگم پته!وهمه روزباهامه وتو کل خونه می چرخونمش وخیلی دوستش دارم ودائم هم زیرش قایم میشم ومیگم کوش؟بعد می گم نیست بعد می ندازمش میگم ایناش!
این قایم شدن وبازی کوش نیست ایناش رو با گرفتن دستم در چشمام ویا قایم کردن وسایل روزانه زیادانجام میدم
جای سطل برنج رو یاد گرفتم ودائم میرم دست میکنم توش وبرنجا رو میریزم تو آشپزخونه
به محض رفتن خونه ی عزیزم میرم میز نمازش (عزیزم پادرد داره وروی میز نماز میخونه)رو میریزم بهم وبا مهرش الله میکنم وبعدش میرم داخل کمد رخت خواباش واین کارو خیلی دوست دارم
عاشق اینم که کفش ودمپائی بزرگ بپوشم وراه برم،علاقمندیم به نور وروشنائی وبرق ولامپای روشن همچنان زیاده هر جا لامپ ونور ببینم جذبش میشم
توی یکی از همین روزا دندون نیش سمت راستم ازبالاهم بعد از کلی اذیت درومد الان 10 تا دندون ناز دارم ودوتا از پائین در راهه
عاشق ددری رفتنم وبعدازظهر که میشه دیگه بهونه گیری هام واسه بیرون رفتن شروع میشه
یکی دو بار اصرار داشتم که بابائی در چیزای خطرناک رو برام باز کنه بابائی هم مثلا کلی تلاش کرد ونشدتا بهونه نگیرم از اون به بعد من دائم یه کاری رو که نمی تونم انجام بدم یه قیافه ی جالبی به خودم میگیرم ودندونام رو فشار میدم وصدای عجیب غریب از خودم در میارم !
دامنه ی لغاتم خیلی گسترده شده دیگه خیلی خوب کلمات رو تکرار می کنم اگه یه کم سخت باشن نصفه نیمه وبالاخره یه جوری میگمشون این ماه جملات کوتاه گفتم والبته ناقص واکثرا بدون فعل!
مثل مامانی پته لالا...مامانی بیا بیا!مامانی جاش آب آب...مامانی پاپاته نونو...وشیرین ترین کلمه ی این ماه وقتی از م میپرسن داداشی چیه؟با صدای بلند میگم عشقه!
ووقتی یه چیزی به کسی میدم خیلی با ناز میگم"مرسی"خلاصه کلمات زیادی مثل بدو بدو،عکس،توت،آبی(آبجی)،بست(بستنی)و.........که خیلیاش تو ذهنمون نیست رو میگم
وبریم سراغ عکسها
اینجا من وپته!پتوی عزیز ومورد علاقه ام
وقتی رفتم سروقت سطل برنج
وقتی میرم خونه ی عزیز وزود میرم سر وقت میزنمازش
وقتی میرم توی کمد رخت خوابای عزیز
دومین دری که بازش کردم در بالکن عزیز(پابلندی رو بین!)
کفشام خوشگلن؟
وبازم کفشای جدیدم!
یه بار که رفتم با بابائیم نونوائی وآقای نونوا این نون لواش رو که شکل سنگک درست شده واسم پخت وبهم هدیه داد
وقتی دارم همه ی تلاشم رو برای انجام یه کاری میکنم این شکلی میشم
وقتی خودم رو زیر روسری وپتو قایم میکنم ومی پرسم؟کوش؟؟؟
وحالا پتورم بندازم که حسابی قایم شم
ویهو دوتاشو می ندازم کنارو میگم ایناششششششششش واین بازی روزی ده بار انجام میشه
اینم یه مدل بازی کوش؟ایناش چشمام رو میگیرم میگم کوش وبرمی دارم وبلند میگم ایناششش
ویه روز که با تدی خرس خوشگلم رفته بودیم فروشگاه خرید
اینجوری بابائی منو کولش میگیره وراه میبره وکلی کیف میکنم
به چاهک آشپز خونه هم خیلی علاقمندم!
واین 4 تا عکس بدون شرح!!!
اینجا من شدم نی نی آبجی سوگندم شده مامانی خوابیدم روی پاش
اینجا این آقا پسر که اسمش طاها بود توی پارک به من گل داد منم ازش نگرفتم اونم انداختش زمین
آخه یه دخترخانوم که نباید گل آقا پسرا رو قبول کنه
ومن در پارک
مامان نوشت:تو به یقین از آن روشن ترین ستاره ی روشن ترین کهکشان روشن ترین بهشت آمده ای
کاش زمین ما هم همیشه برایت پرازروشنائی باشد ونور دخترم!