آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

مسافرکوچولو

سوغات وهدیه

سلام بازم هدیه وسوغاتی های خوشمل که خاله وبارانی وعزیزجون واسم گرفتند این لباس سبزرو عزیز جون از مشهد برام هدیه گرفته وتبرکش کرده این لباس آبی رو هم زندائی شهلا واسم از مشهد سوغات گرفته این ست نوزادی شماره ی یک رو خاله وبارانی واسم هدیه گرفته وجالبه که مار کش اسم مامانیمه این ست حوله رو خاله وبارانی برام هدیه گرفتن یعنی حوله تن پوشش رو ببین! این تاپ خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین پیراهن خوشملم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واما این تونیک شلوار با گل توی گلدون رو هم خاله وبارانی واسم هدیه گرفتن واین ست نوزادی شماره یک رو باز هم خاله وبارانی از مشهد برام سوغات گرفتن واین سوئی شرت وشل...
22 آبان 1392

تلخ نوشت

مامان نوشت: وقتی اینجا رو می ساختم از صمیم قلبم آرزو کردم همیشه توش خاطرات خوش وشیرین رو ثبت کنم  اما حیف! روز اول مرداد آزمایش غربالگری رو دادم و2 روز پیش جوابش اومد برای ساعت 5 نوبت دکتر داشتم اما قبلش خودم ترجمش کردم وفهمیدم که اوضاع اصلا خوب نیست خانوم دکترم با دیدن آزمایش رنگش پرید وشوک شد یه نگاهی بهم کرد ومنم بهش گفتم که خودم همه چیزو می دونم! یه نامه نوشت برای یه دکتر دیگه وگفت همین امروز برو همدان وقتی تماس گرفتم برای همون روز نوبت بهم نداد و گفت فردا ومن دیروز رفتم همدان اینقدر عصبی بودم که حاضر نشدم بابائی باهام بیاد وتنهائی رفتم ولی بابا به خاله مریم خبر داده بود وخاله مریم که یکی از عزیزترین دوستانمه زودتر از خودم...
22 آبان 1392

خریدای جدیدم

سلام بازم خریدای جدید حدودا 10 روز پیش مامانی واسه من ساک وکالسکه سفارش داد چون کریر نمی خواست همون موقع نمی تونست تحویل بگیره واسه همین 10 روز طول کشید تا به دستمون برسه اینم عکساش ودیروزم بابائی زحمت کشید واسه مریمی من یه زنجیر خوشگل گرفت/میسیییییی بابائی جونم تا بعد/بای بای ...
1 آبان 1392

سونوی رشد /اولین طلا

سلام دیروز من ومامانی رفتیم برای سونوی رشد ساعت ١٢ ظهر از خونه خارج شدیم ووقتی برگشتیم ٩شب بود یعنی دیگه رمقمون صفر مطلق بود ولی خوب خدا رو شکر من خوب رشد کرده بودم و١٤٩٠ گرم شده بودم وامروزم رفتیم پیش خانوم دکتر خودم که خدا روشکر هم از آزمایشها وهم از نتایج سونو راضی بود دیروز طبق معمول خاله مریم که اتفاقا سرمای سختی هم خورده بود پا به پای ما اومد وبعد ازسونو رفتیم بازار و ومامانی واسم یه مریمی خرید آخه من حوالی کریسمس متولد میشم وبه همین مناسبت مامانی دوست داشت برام مریمی بگیره وبابائی هم تا چند روز دیگه زنجیرشو واسم می گیره هفته ی پیش هم ثنا کوچولو آسمونو به مقصد زمین ترک کرد ومن ومامانی رفتیم دیدنش یه دختر مامانی وناز ...
28 مهر 1392

این روزها

سلام من صاحب دومین لباسم شدم یه ست 5 تکه ی نوزادی که خانوم دائی فاطمه واسم هدیه گرفته وصاحب اولین لیوانم هم شدم یه روز که مامانی  رفته بود واسه داداشی لیوان بگیره یادش اومده بود که دیگه دوتا بچه داره واسه همین دو تا گرفته بود اونی که دایناسور داره واسه داداشی اونی که برفیه واسه من که قراره دختر زمستون باشم وامایه روز که مامانی وبابائی رفته بودند یه مغازه وسایل نی نی واسه دیدن وسایل این پتو رو واسم خریدن واون بسته ی گیره های روشم داداشی واسم خریده این اولین پتو واولین گیره های منه دیگه اینکه 25 شهریور آزمایش غربالگری دیابت دادیم که خدا روشکر هیچ مشکلی وجود نداشت ومامانی 15 مهر ماه باید سری دوم آزمایش های خودش رو بده ...
3 مهر 1392

روزدختران

برای دخترم وهمه ی دختران سرزمینم لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است. خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟ خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم. لیلی گفت :‌کاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می کرد. خدا گفت :   مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی. لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب. خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ... لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض میکنی؟ خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛ دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از ای...
19 شهريور 1392