خرداد🌞🌞
اردیبهشت هم هوا سردتر از هر سال بود و هم شلوغ پلوغ درس و چیزای دیگه نشد خیلی عکس بگیرم یه روز اولای خرداد رفتم عکسای خوشگل گرفتم
برای بچههای کلاس اولی و پیش دبستانی قرار بود جشن پایان سالتحصیلی بگیرند که ما بزرگترها هم قشقرق کردیم و گفتیم ما رو هم دعوت کنید و دعوت شدیم😍
و از سالن که اومدیم بیرون برای آخرین روز مدرسه و کلاس سوم مامانم ازم یه عکس یادگاری گرفت
و آخرین پستی که خانم شجاعی جونم توی شاد گذاشتند و با ما خداحافظی کردند
و یه روز تو حیاط
بعد از تعطیل شدن گاهی صبحها با بابا میرم دوچرخهسواری، بعدش هم تاب و سرسره، اینم صخرهنوردی صبحگاهی
و یه روز خوب دیگه که با دوستای مامان و دوستای خودم رفتیم پارک و خوش گذشت
و یوهو کارنامه گرفتم و خیلی خوب شدم
و جایزههام یه عروسک خوشگل که خودم انتخابش کردم و یه پیراهن گلآفتابگردونی
دو تا دوست جدید دارم آوا و آرشیدا بلدرچینهای قشنگم
و دختر گیسوکمند در حال نقاشی
و نقاشی که کشیدم به این نقاشیها میگم کیوت
یه روزرفتم با داداشی و بابایی سینما و فیلم شهر هرت رو دیدم
یه شبم رفتیم خونه دایی و روی بالکن نشستیم بازی کردیم و نقاشی کشیدیم
استخر بادی قبلیم خیلی بزرگ بود و آب زیادی میخواست یه کوچیکتر گرفتم و آببازی میکنم
یه روز یه جایی باید میرفتیم و عجلهای بود عکسم گرفتم
و یه اتفاق اینکه آوا یه روز پرید و رفت همهجا رو گشتیم و پیداش نکردیم و من یک ساعت با صدای بلند گریه کردم و مامان هم با من همراهی کرد توی این فاصله بابا رفت و یه بلدرچین دیگه خرید و این بار شاهپرشون رو زد که دیگه نرن اسمش رو گذاشتم آرمین و روزانه کلی وقت باهاشون بازی میکنم
اینم عکس آوا که رفت
و عکس آرمین خان که اومد پیش ما
و آرشیداخانم و من
و اینکه هر روز با مامانی درس میخونیم یه تایمی و ریاضی و فارسی رو مرور میکنیم
و یک اتفاق شیرین که ۱۷ خرداد افتاد، تولد گندم کوچولو نوهی دایی علی جونم بود♥️🧿