آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

مسافرکوچولو

خرداد🌞🌞

1402/3/31 19:56
نویسنده : آیداکوچولو
187 بازدید
اشتراک گذاری

اردیبهشت هم هوا سردتر از هر سال بود و هم شلوغ پلوغ درس و چیزای دیگه نشد خیلی عکس بگیرم یه روز اولای خرداد رفتم عکسای خوشگل گرفتم

برای بچه‌های کلاس اولی و پیش دبستانی قرار بود جشن پایان سال‌تحصیلی بگیرند که ما بزرگترها هم قشقرق کردیم و گفتیم ما رو هم دعوت کنید و دعوت شدیم😍


 

و از سالن که اومدیم بیرون برای آخرین روز مدرسه و کلاس سوم مامانم ازم یه عکس یادگاری گرفت

و آخرین پستی که خانم شجاعی جونم توی شاد گذاشتند و با ما خداحافظی کردند


و یه روز تو حیاط

بعد از تعطیل شدن گاهی صبح‌ها با بابا میرم دوچرخه‌سواری، بعدش هم تاب و سرسره، اینم صخره‌نوردی صبح‌گاهی

و یه روز خوب دیگه که با دوستای مامان و دوستای خودم رفتیم پارک و خوش گذشت

و یوهو کارنامه گرفتم و خیلی خوب شدم

و جایزه‌هام یه عروسک خوشگل که خودم انتخابش کردم و یه پیراهن گل‌آفتاب‌گردونی

دو تا دوست جدید دارم آوا و آرشیدا بلدرچین‌های قشنگم

و دختر گیسوکمند در حال نقاشی

و نقاشی که کشیدم به این نقاشی‌ها میگم کیوت


یه روزرفتم با داداشی و بابایی سینما و فیلم شهر هرت رو دیدم

یه شبم رفتیم خونه دایی و روی بالکن نشستیم بازی کردیم و نقاشی کشیدیم

استخر بادی قبلیم خیلی بزرگ بود و آب زیادی می‌خواست یه کوچیکتر گرفتم و آب‌بازی می‌کنم 

یه روز یه جایی باید می‌رفتیم و عجله‌ای بود عکسم گرفتم 

و یه اتفاق اینکه آوا یه روز پرید و رفت همه‌جا رو گشتیم و پیداش نکردیم و من یک ساعت با صدای بلند گریه کردم و مامان هم با من همراهی کرد توی این فاصله بابا رفت و یه بلدرچین دیگه خرید و این بار شاه‌پرشون رو زد که دیگه نرن اسمش رو گذاشتم آرمین و روزانه کلی وقت باهاشون بازی میکنم

اینم عکس آوا که رفت

و عکس آرمین خان که اومد پیش ما

و آرشیداخانم و من

و اینکه هر روز با مامانی درس می‌خونیم یه تایمی و ریاضی و فارسی رو مرور می‌کنیم

و یک اتفاق شیرین که ۱۷ خرداد افتاد، تولد گندم کوچولو نوه‌ی دایی علی جونم بود♥️🧿

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)