آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدااز 13 تا 14 ماهگی

1393/12/3 22:02
نویسنده : آیداکوچولو
1,137 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

واما این ماه توی این ماه هر روز نسبت به روز قبل راه رفتنم کامل تر شد وبالا وپائین رفتن از ارتفاعات رو با احتیاط بیشتری انجام میدم

یه سرگرمی جالب درست کردم با صدای بلند میگم ماما ،بابا،یا دادا واونوقت مامانی وبابا ئی ودادا هم میگن جانم وجالبه که اونا هم با صدای بلند میگن!واین کارو ده ها بار تکرار میکنم

به دامنه ی لغاتم دای دای یعنی دائی وسیب وگل وتدی اضافه شده ویه کلمه ی جالب عید عید این کلمه از اونجائی اومد که مامانی یه روز رفت بیرون وواسم یه لباس تو خونگی گرفت وقتی اومد گفت اینم از لباس تو خونگی عیدت منم یهو گفتم عید عید ودیگه هی تکرار کردم واسم اون لباس هم شد عید عید

هر کاری که مامانی وبابائی میگن نکن رو بدتر انجام میدم

همه چیز رو توی همه چیز میریزم مثلا جانماز مامانی امروز توی کاسه ی زیر شیر سماور بود و...........

سیب زمینی ها رو میریزم توی سبد پیاز ها وبرعکس تا در یخچال باز باشه با سرعت هر چیزی دستم باشه می ندازم توی یخچال 

هر چیزی شکل کاسه یا سطل یا قابلمه رو میزارم روی سرم واین کارو خیلی دوست دارم

به اشکال مختلفی ناز میکنم با چشم وابرو وپلک زدن های تند تند وبا خم کردن سرم به سمت یکی از شونه هام و جورای دیگه...زیبا

چند وقت پیشا وقتی خوابم می گرفت مامانی میگفت بریم سر جات بخوابیم حالا وقتی خوابم میگیره دست مامانی رو میگیرم ومی برمش سمت اتاق خواب ومیگم جا جا وقبل از رفتن با عکس های خودم روی دیوار که بهشون می گم "نی نی"بای بای میکنم

بادندونام به همه جا میسابم ومامانی هی حرص می خوره درست مثل سنجاب اونقدر که لبه ی یکی از دندونام پریدهخطا

از عشق وعلاقم به برق وهر چیزی مربوط به برق هم که نگو ونپرس هر روز بیشتر از دیروزمحبت

ویه اتفاق بد دوروز پیش صبح که بیدار شدم تب داشتم کلی گریه کردم یعنی یه نفس فقط گریه! مامانی دست پاچه آماده شد ورفتیم بیمارستان وتوی راه یه نفس آوردم بالا خلاصه رسیدیم وآقای دکتر معاینه کرد وگفت تب ویروسی هست که شایع شده ودارو تب بردادویه سری داروی دیگه وگفت اگه علائمی مثل سرفه یا آب ریزش بینی پیدا کردم مصرف کنم وآزمایش هم نوشت اون روز رو تا آخر شب تب داشتم وبی قرار بودم وفرداش خوب شدم ودوباره عصر تب تا آخر شب وامروز رو خداروشکر سر حال بودم ودیگه تب نکردم  واین اولین تب واولین بیماری جدی من بود امیدوارم دیگه هرگز مریض نشم وهیچ کوچولوئی هرگز مریض نشه وتب نکنه

وامروزرفتم کفش عید خریدمجشن

واما عکس ها

اینجا آخرین روز روروئک بازی من بود که این جوری ازش بالا کشیدم ومامانی همون روز شستش وبرش داشت

بای بای رو رو ئک

این تقلید از سجده رفتنه که دائم انجام میدم ومامانی هم شاکی میشه ومیگه به سرت فشار نیار

ورزش

اینا اولین مسواک واولین برسم هستن البته خمیر دندون استفاده نمی کنم فعلا وفقط بعد از قطره آهن مسواک خالی میزنم

مسواک وبرس

وبرسم در جا میوه ای یخچال!

برس یخچالی

با این کلید کلی تمرین کردم تا بالاخره یاد گرفتم خودم همه ی کلیدارو خاموش وروشن کنم!

کلیدبرق

 

کلیدبرق

اینم که کلاه سطلی کار مورد علاقه ی من!

کلاه سطلی

اینم لباس عید عید!آرام

عیدعید

واینجا سرسفره بغل بابائی رو به روی مامانی بودم ودارم واسش به شیوه ی خودم ناز میکنم

ناز

بای بای تا بعد

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان نرگس
5 اسفند 93 10:28
ماشاله روز به روز شیرین تر میشی آیدا جونم عید عید!!!!!!!!!! اخه خاله جونم چرا وسایلو جا به جا میکنی....برس توی یخچال امااااااااااااااااااااااااااان از دست شما بچه هاااااااااااا قربون ناز کردنت عزیزم _______________________ ممنون خاله جون شما لطف دارین
ثنا کوچولو
5 اسفند 93 13:04
سلام آیدا جون چه نازی ماشالا دختر منم تازگیا همش میگه نههههه خوش بحالت که لباس عیدتم خریدی ما هنوز برا ثنایی نرفتیم خرید
مامان آنیسا
6 اسفند 93 11:12
وای وای وای از دست شما وروجکا که همه کاراتونم مثل همه مامان ماهم همه این برنامه ها ر و با آنیسا داریم
سارا
11 اسفند 93 12:15
سلام سلام ماشالله به اين فرشته ناز ماشالله به شيطنتاش و شيرين كاريهاش خوشحال شدم از آشناييتون بازم بيايين پيش ما
ترنم
12 اسفند 93 8:26
عزیزم موش بخوردت اینقدر شیطونی لباس عید عیدت مبارک کلاه سطلی چه بهت میاد
مهدیه مامان تبسم
17 اسفند 93 13:25
سلام آیدا جونم.ممنون که بهم س زدی. بهار شما هم مبارک باشه . پیش پیش