آیدااز12 تا 13 ماهگی
سلام
مهمترین اتفاق این ماه ساعت نه ونیم شب دهم دی ماه رخ داد ومن پاشدم وچند قدم راه رفتم واز فرداش همه ی فکر وذکرم شدر اه رفتن وصد البته هفته ی اول زمین خوردنای راه به راه
اونقدر زمین می خوردم که شبا مامانی باید پاهام رو کلی ماساژ میداد تا بی قراری نکنم وآروم بخوابم الان اما با مهارت کامل راه میرم وکلا طول روز شاید یکی دو بار بیفتم از اونجائی که خیلی ذوق راه رفتنم و دارم تمام مدتی که بیدارم رو راه میرم وسجوربجور میکنم واصلا هم حاضر نیستم دستم رو موقع راه رفتن به کسی بدم
خاموش کردن تلویزیون رو که دیگه نگو از مهارت های مهم منه کسی اگه بخواد یه برنامه ببینه باید کلی سنگر ببنده جلوی تلویزیون!!!
دامنه ی لغاتم خیلی گسترده نشده فقط تی تیش (لباس) وبه یک /دو/سه میگم :دو"و گلاب به روتون پی پی، و ،اسم خودم که اکثرا میگم آی آ و گاهی هم میگم آیدا،به مجموعه ی چیزای خطرناک یا ناراحت کننده میگم داغغغغغغغغغغغ همین طوری غ رو غلیظ میگم به مجموعه ی چیزای قشنگ میگم" ما"به مجموعه ی اسباب بازی ها میگم "جی جی"وبه همه ی خوراکی ها میگم (نو نو)زیادم میگم اع اع یه جوری حس تعجبه!پخ پخ هم موقع بازی واوففففففف وبوففففففففف هم پشت زمینه ی داغ میان!"نه "هم برای نخواستن هر چیزی خصوصا غذا زیاد به کار میبرم!همین دیگه خوب بیشتر به فکر راه فتنم بودم خوب،آخه چند تا کار با هم؟!
عاشق سجور بجور توی آشپز خونه ام عاشق اینم که یه جائی کمدی کابینتی دری باز بمونه یعنی مثل شصت تیر میرم سجور بجور
الان 8 تا دندون دارم وجای 4 تادندون نیشم متورمه وداره حسابی اذیتم میکنه وآب دهنم زیاد میریزه وخلاصه بی قراری شبونه هم دارم گاهی که یا از پادرده یا جای دندون
عاشق گوجه فرنگیم ولی یه سری جوش رو صورتم زدم که دکتر گوجه فرنگی وموز رو ممنوع کرده ولی من گاهی می خورم
دست به اعتراض کردنم خیلی پیشرفت کرده با گریه وجیغ وداد به هر چیزی که بخوام میرسم هر چند مامانی خیلی وقتا مقاومت میکنه
از یک سالگیم به این ور اشتهام به غذا خیلی کم شده ولی میوه ونون وماست خیلی دوست دارم
وعکسا
این عکس آیدای دائم در حال حرکت(این کفش جیک جیکی هام رو خیلی دوست دارم وتوی خونه می پوشم وجیک جیک میکنه برام)
واینا عکسای سجور بجور در آشپز خانه
واما یه روز که روفرشی پوشیده بودم ویه لنگش گم شده بود ومامانی هرچی گشت پیداش نکرد تا عاقبت توی پارچ آب کشفش کرد!!
واما مدل نشستنم، من دوست دارم این مدلی بشینم ولی مامانی همش ناراحت میشه ومیگه اینجوری نشینم واینجوری خدای ناکرده ممکنه به پاهام آسیب بزنه!
توی این عکس دارم با متر اندازه ی عروسکم رو میگیرم تا براش لباس بدوزم
وقتی مامانی می خواد با تلفن صحبت کنه منو میزاره پیش بابا ومیره اتاق که اذیتش نکنم منم با کمک بابائی میرم پشت پنجره ی اتاق وکلی میزنم به شیشه وشیرین کاری می کنم تا مامانی زودبیاد
اما عکس بعدی لطفا نگران نشین شش دنگ حواس مامان وبابام بهم بود اینجا پله های خونه ی عزیزه که همه رو خودم تنهائی رفتم بالا
واینم روش جدید کالسکه سواری من
وددری که دوست می دارم خیلی
واینجا می خواستیم بریم مهمونی ومامانی هوس کرد سارافون عیدم رو تنم کنه وخیلی بامزه شدم باهاش
وآخر شب وقتی برگشتیم با کمال تعجب دیدم (برخلاف همیشه)نه تنها در اتاق داداش بازه که در کمدش هم بازه سریع رفتم سجور بجور!
ونازگل مامانش وکلاه جوجو ئی
وماجرای این نقاشی ،این نقاشی رو تعطیلات عاشورا تاسوعا بارانی از من ومامانیم کشید مامانی خیلی دوسش داره خصوصا نگاه قشنگی که من توی این نقاشی به مامانیم دارم رو وآغوشی که براش باز کردم وهمین طورگوشواره های آویزم رو
مامان نوشت:آهاي طراوت خانه ی کوچک ما،حواست باشدخيلــــي دوستت داریم ...