آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه سن داره

مسافرکوچولو

خلاصه ای از سفرم به دریا

1393/6/28 11:23
نویسنده : آیداکوچولو
1,035 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

مابرگشتیم

از سفر بگم که روز جمعه 14 شهریور شروع شد صبح زود به مقصد تهران من بر خلاف تصور مامانی تمام طول راه دختر خوب وآروم ونازنینی بودم واصلا اذیت نکردم ظهررسیدیم تهران ورفتیم خونه ی خاله که خاله با سینی اسفند وگل یاس به استقبالمون اومدگلای یاس رو بارانی چیده بود وریخته بود توی کاسه ی آب وکنار اسفند گذاشته بود

خلاصه استراحت کردیم ودوش گرفتیم ونهار خوردیم وگل گفتیم وگل شنفتیم وصاحب کلی سوغاتی خوشگل هم شدیم آخه خاله وبارانی وآبجی هانیه تازه از ترکیه برگشته بودن

صبح روز شنبه حرکت کردیم به سمت شمال به اتفاق خاله اینا عزیز ودائی اینا وباز هم من دختر خیلی خوبی بودم وظهررسیدیم بابلسر ونهار رفتیم رستوران وبازم مهمون خاله بودیم وبعد از نهار رفتیم شهرک دریاکنارکه خاله زحمت کشیده بود واونجا واسمون ویلا گرفته بودودائی علی اینا هم فرداش بهمون ملحق شدن شهرک خیلی زیبا بود وویلا خیلی راحت وعالی خلاصه گردش رفتیم دریا رفتیم خرید رفتیم ودسته جمعی ودور همی کلی خوش گذروندیم ومن مورد عشق ولطف ومحبت همه بودم واینو خیلی خوب درک می کردم وخیلی خوشحال بودم

تا 5شنبه شمال موندیم و5شنبه به سمت تهران حرکت کردیم وتا روز 2شنبه هم تهران موندیم اینم بگم که در انتهای سفر خاله منو پاگشا کرد ویه سکه ی تمام بهار آزادی به من هدیه دادکل سفر به من خیلی خیلی خوش گذشت وخیلی خوشحال بودم ودر نهایت 2 شنبه برگشتیم خونه

از وقتی برگشتیم من هیچ علامتی از بیماری نداشتم ولی بی حوصله بودم دیروز خیلی بی حوصلگیم شدت گرفت وبابا با آقای دکتر تماس گرفت وراهنمائی خواست وآقای دکتر گفت که آیدا کوچولو دلتنگ همسفرای عزیزش شده وسعی کنید بیشتر ببریدش بیرون تا عادی بشه

البته مامانی واسه من احتمال دندون هم میده اینم یه عکس از آیدای دلتنگ

آیدای دلتنگ

واماعکسهای سفر

اولین عکس جاده ی هراز من وخاله

من وخاله

اینجا هم من وجنگل های ابتدای جاده ی هراز

جاده هراز

من وآبجی باران وآبجی سوگندم موقع صرف صبحانه

صبونه

اینجا می خوام یواشکی عینک سوگند رو بردارم

عینک

اولین دیدار من ودریا

دریاوآیدا

بازم من وآبجی هام ودریا

دختران ودریا

اینجا بابائی کلاه منو پوشیده ومن کلاه سوگندرو

کلاهم

محوطه ی شهرک دریا کنار

دریاکنار

محوطه

تراس ویلا

تراس ویلا

اینجام من تیپ کنار دریازدم ومایوی خوشگلم رو پوشیدم می خوام برم دریا

مایو

من ودریا ومامانیم

من ودریا ومامانیم

من ودریا وبارانی

من وبارانی

ومن که دوست نداشتم بیام پائین روی ماسه ها

من وماسه ها

من وماسه ها

ومن که می ترسیدم برم توی آب دریا برعکس عشقی که به آب بازی دارم

من ودریا

وبغل بابا که بودم به دریا می خندیدم

لبخندبه دریا

بازم من ودریا

من ودریا

اینجام من سوارجت اسکی شدم

جت اسکی

اینجام من بغل دائی علی وکنار بابا وباربی کیو

بفرمائین جوجه کباب!

باربی کیو

واین دوتا عکس رو هم برای یادبود اولین سفرم توی یه اتلیه ی کوچولو فریدون کنار انداختم جالبه که ظهر عکسام رو حول حولکی گرفتم وعصر آماده شد در حالیکه عکسهای 6 ماهگی و7 ماهگیم هنوز حاضر نشدن!

آتلیه

لباس سفیدی که توی عکس پائین تنمه از سوغاتی های ترکیست اینو آبجی بارانم خودش واسم انتخاب کرده

 آتلیه

یه شبم رفتیم خونه دائی علی اینا اونجا خاله کیک گرفت که دور همی یه تولد واسه بارانی بگیریم البته تولد بارانی مرداده ولی اون موقع ماها نبودیم وقتی رفتیم دیدیم زندائی هم کیک گرفته وقصد سورپرایز داشته خلاصه اونشب واسه بارانی تولد گرفتیم ولی من خواب بودم واسه همین با بخش تولد بازی عکس ندارم ولی یه عکس با آبجی هانیه ی عزیزم دارم که خیلی خیلی دوسش دارم وخیلی هم دوسم داره راستی همه میگن من به آبجی هانیه شبیهم یعنی به کوچولوئیهاش

این عکس من وآبجی هانیه

من وآبجی هانیه

واینم یه عکس از بچگی های آبجی هانیه

آبجی هانیه کوچولو

قبل از سفر مامانی قصد داشت برام یه چمدون قشنگ بگیره ولی گیرش نیومد واسه همین در انتهای سفر بابائی واسم از تهران گرفت به امید خدا برای سفرهای بعدی استفادش میکنم

چمدونم

واینم سکه ای که خاله بهم پاگشا داد

سکه

مامان نوشت:تو بی شک نازنین ترین همسفری آیدای بی همتای من

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان مهنا
29 شهریور 93 1:23
همیشه به تفریح ایدا کوچولو عکسات خیلی خوشگل شدن خودتم خیلی ماهی کادو و چمدون خوشگلتم مبارک ___________________ ممنون خاله
ترنم
29 شهریور 93 7:58
همیشه به صفر آیدا خانم چه عکسهای خوشگلی گرفتی چمدون و سکه هم برات بارک باشه عزیزم ایشاله همیشه خوش باشی عزیز خاله ___________ سلام خاله ممنونم
مامان نرگس
29 شهریور 93 10:13
به به ایدا خوشله...سفر حسابی خوش گذشته ها....معلومه قربون دلتنگیت برم من....ما هم که از سفر اومدیم فروزان هم شبش کلی گریه کرد...اونم دلتنگ شلوغی شده بود.... عکسهات خیلی خوشگل شدن.... دست خاله جونت درد نکنه که حسابی سنگ تموم واست گذاشته. راستی فکر کنم وقتی نینها رو شنها قرار میگرین و موج که برمیگرده زیر پاهاشون خالی میشه میترسن...اخه از عکس ایدا فهمیدم عکس العملش مثه فروزان بود....قربونت برم عزیزکم ____________________________-- ممنونم خاله آره وقعا من دوست نداشتم رو ماسه ها یا توی آب باشم دوست داشتم فقط دریا رو تماشا کنم ولی نمیدونستم اینو چه جوری به مامان بابام بگم
ابجی سجا
29 شهریور 93 22:33
همین که یه “ماه” داشته باشی دیگه حساب روز و ماه از دستت در میره . . . _________________________
ساعت نیک
29 شهریور 93 22:33
همیشه به سفر. ساعت های ما رو بیا ببین آیدا جون حتما خوشت میاد بگو مامانیت برا اتاقت سفارش بده