آیدا از ۳۱ تا ۳۲ ماهگی
سلام
این ماه ماه نهایت بد غذائی من هست یعنی غذا خوردن برام شده غصه اصلا نه صبحانه ونهار ونه شام میل ندارم بخورم فقط یه ذره میوه وحله حوله
مامانیم من رواز آمپول ترسونده اونم برای غذا خوردن چون واقعا نیازه من به سختی غذا می خورم وکارای خطرناکم زیاد انجام میدم که لازمه به یه طریقی کوتاه بیام که آمپول بهترین راه حل بود
دوتا کارو کلا قرار نیست یاد بگیرم درست پوشیدن کفش ودمپائی ویاد گرفتن رنگها
سوره های توحید وکوثر رو کاملا یاد گرفتم ومامانیم داره سوره ی عصر رو بهم یاد میده همچنان به شعر علاقمندم
عاشق گفتن کلمات قلمبه وسلمبه هستم وخیلی هم مودب، مرسی متشکرم صبح بخیر شب بخیر خوابای خوب ببینی دست شما درد نکنه و...همیشه حواسم هست که بگم ماه پیش ررو مشدد می کردم که ترک کردم واین ماه آهنگین صحبت می کنم آهنگ میدم به کلماتم؛خودم خودم خودم هم که برقراره برای هرکاری خودم خودم می کنم وقتی هم که یه کاری که نظرم سخت میاد رو خودم انجام میدم میگم "ماشا الله"ببینید بلدم
عاشق مهمونی رفتن ومهمون داشتن هستم
هنوز پائیز نیومده من یه سرمای حسابی خوردم هنوز هم سرفه میکنم وآبریزش بینی دارم وهیچی نخوردن هام به اوج خودش رسیده
خوب این ماه یه روز خوب داشتیم روز میلاد حضرت معصومه وروز دختر
ما این روز رو خونه ی عزیزم جشن گرفتیم
اینم من وسوگندی در حال فوت کردن شمع
واینم کادوهای روز دختر من البته عزیز جونم هم بهم پول نقد دادن
من وسوگندی با کفشای ست
یه روز با مامانیم رفتم پارک واونقدر تاب وسرسره وبدو بدو بازی کردم که دیگه نا نداشتم تا خونه بیام
اینجا دراز کشیده بودم روی نیمکت و ماه کوچولو رو به مامانم نشون میدادم
یه روز رفته بودیم خارج شهر ومن با این ببعی ها وسمیه دختر عشایری عکس گرفتم
اینجا سوار اسب دینگ دینگیم شدم ودارم باهاش خداحافظی می کنم ،تازه بوسشم می کردم که دیگه چون مامانیم میگه تمیز نیست این کارو نمی کنم
اینم یه روزه که واسه این هاپو دمپائی پوشیده بودم وکیف داده بودم دستش
ومن که عاشق کیف وکفش بزرگم خصوصا کفش
این یه روز صبح ساعت ۱۱ هستش که من هنوز خواب بودم البته این اتفاق به ندرت میفته من صبح ها زیاد نمی خوابم
دوچرخه بازی با سوگندی
اینجا یه روزه که با مامانیم رفته بودم پیاده روی وخسته شده بودم ولب جوب نشسته بودم خستگی در کنم
اینجا رفتم تویخچال که جواب اون سوال قدیمی ،کی لامپ توی یخچالو خاموش می کنه؟!!رو پیدا کنم...
وآیدای سرما خورده وگل نیلوفر
مامان نوشت:با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند این روزها...