آیدااز25تا26ماهگی
سلام😇من اومدم
این ماه ماه خداحافظی باشیر مادر بود وبه طبع مسائل خاص خودش رو داشت خدا روشکر خیلی خوب باهاش کنار اومدم مامانیم هم با همه ی بی حوصلگیش همه ی سعیش رو کرد که همه چیز به بهترین شکل جلو وبره ومن لطمه نخورم هنوزم بهانه گیری می کنم موقع خواب خصوصا شبها وخیلی دیر می خوابم هی میگم مامانی شعر بخون باروبارون بخون میوه ها بخون ومنو رو پا بذار منو بغل کن یه بارم ساعت 3 صبح گفتم بریم آشپزخونه عمو زنجیر باف بازی کنیم!!!دوتاتکیه کلام جالب دارم یکی "قول میدی"یکی" یادته"میشه گفت خیلی معنیشون رو نمی دونم فقط می پرسم!"مامانی بخند"رو زمانی میگم که یا مامانم رو ناراحتش کردم یا اینکه تو خودشه وحواسش بهم نیست با یه صورت خندان میرم زل می زنم تو صورتش ومیگم مامانی بخند!ساعت چنده رو هم زیاد می پرسم همیشه هم خودم در جواب میگم یک ونیم،به قصه علاقمند شدم وشبا به مامانی میگم قصه برام بگه خصوصا قصه ی شنگول ومنگول وبا حوصله گوش میدم ولی هرچقدر همگی مامانی وبابائی وداداشی تلاش می کنن که رنگها رو حداقل رنگ های اصلی رو بهم یاد بدن موفق نمیشن شعر عروسک قشنگ من و یه روز آقا خرگوشه وپائیز پائیز پائیزه رو هم حفظ شدم مامانم چند تا کلیپ کودکانه داره یکی میوه ها ویکی بچه ی خوب ویکی پیرمرد مهربون که دوتای اول رو کامل باهاشون زمزمه می کنم سومی رو جسته گریخته بلدم به نانای خیلی علاقمندم وکلی هم در این زمینه پیشرفت کردم به عکس انداختن وسلفی گرفتنم خیلی علاقه دارم خیلی دوست دارم کلمات وافعال قلمبه سلمبه به کار ببرم توی صحبت کردنم ،بیشتر از هر چیزی توی پوشیدنی ها به کفش ودمپائی علاقه دارم وقتی مامانیم کفش عیدم رو گرفت حتی موقع خواب زیر پتوم کنارم بود
خیلی دوست دارم همه ی کارام رو خودم انجام بدم دائم برای هر چیزی میگم خودم خودم از لباس پوشیدن ودراوردن تا غذا خوردن مامانی یه وقتائی صبر می کنه تا تلاشم رو بکنم وقتی نشد دیگه خودش انجام میده ومنم اعتراض نمی کنم
یه صندلی صورتی داشتم که اینقدر باهاش کارای خطرناک کردم که مامانم برش داشت این ماه مامانیم فکر کرد که من کم کم باید قانون مند بشم وصندلیم رو برام آورد وگفت اگه به جز نشستن کار دیگه ای باصندلیم انجام بدم میزارش تو کوچه کاملا قاطعانه گفت منم دختر خوبی شدم وگوش دادم به مامانم وهنوز صندلیم رو دارم
یه مدته هر روز تولد تولد می کنم دائم میگم تولدمه تولد بگیریم شعر تولد رو می خونم ودائم میگم کیک وشمع می خوام👸مامانیم هم میگه چند روز دیگه تولد بهاره فقط یه ذره صبرکن تا همگی با هم تو کشورمون تولد بهارو جشن بگیریم وهی به قول خودت بگیم تولدت مرابک تولدت مرابک
واما عکس ها اولیش آیدای عاشق توپ وبادکنک
بابائی تلویزیون نبین با من بازی کن
بستنی قیفی خوشمزست
ژست بگیرم
رفتم خرید
بازم یه روز برفی قشنگ
اینجا من وقورقوری داریم سلفی می گیریم
ستاره رو رو پام خوابوندم ودارم براش کتاب می خونم
بازم من وستاره
ومن دختر چپ دست
اولین صندل روفرشی من
آیداخانوم و فروشگاهش
یک شب حوالی ساعت یازده ونیم!
ومامانیم خونه تکونی روباحضورگرم من استارت زد
پشت صحنه ی عکس یادبود نوروز من در آتلیه ی عموفرشید
ویکی از عکسهای من در آتلیه ی عمو فرشید
پیشاپیش برایتان بهاری سبز وشاد آرزومندم