آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

مسافرکوچولو

خبرای خوب

1392/5/23 16:16
نویسنده : آیداکوچولو
290 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دیروز مامانی ساعت 5/30متوجه شدازآزمایشگاه باهاش تماس گرفتن وسایلنت بوده سریع خودش تماس گرفت و گفتن جواب حاضره تا ساعت 7 هم بیشتر نبودن تند تند حاضر شد ورفت همدان با خاله مریم هم تماس گرفت ساعت 6/55رسید دم آزمایشگاه طبق معمول خاله مریم عریز زودتر از خودش اونجا بودجواب رو گرفتن ورفتن مطب خانوم دکتر علیمحمدی که متاسفانه نبود رفتن یه دکتر دیگه که مطبش خیلی پله می خورد واسه همین خاله مریم جواب آزمایش رو برد بالا ومن ومامانی نشستیم روی پله ها که چند دقیقه بعد خاله مریم اشک ریزان وهیجان زده از همون بالای پله ها به مامانی گفت که دخملون هم خیلی سلامته وهم به قول خانوم دکتر خیلیم خوشگل حالا دیگه نمی دونم خانوم دکتر از روی شکل کروموزوم ها چه جوری تشخیص داده بود که من خیلی خوشگلم؟!فرشتهفرشته

بعدش مامانی رو بغل کرد ودوتائی کلی گریه کردن وبعدشم خاله مریم با بابائی وداداشی تماس گرفت وخبر رو به اونها هم داد وبعدشم رفتن یه مغازه ی لباس ولوازم نوزاد ولی حال مامانی اصلا خوب نبود واسه همین تاکسی گرفتن ورفتن خونه وبدین سان من ومامانی شب خونه خاله مریم موندیم بماند که بابائی سر کار بود واین اولین باری بود که داداشی تنها مونده بود خونه وبماند که از استرس تنهائی داداشی، مامانی تا صبح پلک روی هم نذاشت وصبح هم با کلی خواهش وتمنا اجازه گرفت واومد خونه

هفته ی بعدم قراره بریم تهران عروسی مریم جون وروز 4شنبه ساعت 9 صبح کلینیک ابن سینا نوبت گرفتیم برای مشاوره وسونوگرافی آنومالی یا تارگت واحتمالا سونوی سه بعدی 

واین بود ماجرای ما

مامان نوشت:سلام دخمل نازم زینب خاتون عزیزم توی این 4/5 ماه من مبارزه کردم وتو مقاومت 

روزهای خیلی سختی رو دوتائی باهم پشت سر گذاشتیم همه ی این شبا تا سحر باهات حرف زدم وبرات درد دل کردم وتو صبورانه گوش دادی وخدا رو شکر بخش عمده ی سختی ها گذشت 

حالا من باید تمرین کنم که صبور تر باشم   آروم تر باشم و  بخشنده تر

کمکم میکنی دیگه، مگه نه!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)