جشن تولد
سلام
روز 5 شنبه 4 دی ماه جشن تولد من برگزار شد ومن خیلی دختر خوبی بودم وبهم خیلی خوش گذشت
مهمونی من مادر بزرگام ودائی هام وخاله جونم وبارانی بودن وبانو خانوم که خیلی زحمت کشیدو4 نفر غائب داشتیم داداش مسعود وداداش عرفان به خاطر امتحان وداداش حسین به خاطر سفر زیارتی
وعمو محسن به خاطر مشغله ی کاری تشریف نیاوردن ومنم از دستشون ناراحت شدم ودائی علی جون اینا وخاله جون وبارانی با وجود مشغله ی فراوون اومدن
اصل مهمونی 5 شنبه بود نهار جاتون خالی باقالی پلو با ماهیچه بود وعصرم تولد بازی بود وشب رو هم رفتیم رستوران شقایق وحسابی خوش گذروندیم وکلی هم کادو گرفتم
وحالا تولد به روایت تصاویر
اول لباس وکفش وتل ویژه ی تولدم با تم قرمز
کارت دعوت تولدم
خوش آمد گوئی دم در
سفره ی نهار وباقالی پلو وماهیچه (جای شما سبز)
تزئینات ساده وشیکم
خودم هم کمک دادم
سبد کادوها
میزتنقلات ومیوه
وهورااااااااااااااااااشمع وکیکم
وخودم
من وبارانی
من وبارانی
بازم من
من وکیکم
من وبابائی
من وداداشیم
من وبابائی وآبجی باران وآبجی سوگندم
من و مامان جون فاطمه ومامان بزرگ بابائی
من وخاله جونی وبارانی ومامان جون اخترم
من ودائی علی وزندائی شهلا وآبجی هانیه جونم
من ودائی حسن وخانوم دائی فاطمه وسوگند جونم
وتوی این عکس زیبا بارانی هم به جمعمون اضافه شد
من وآبجی سوگند وآبجی بارانم
وشمعم که آبجی هام فوتش کردن آخه خودم بلد نیستم
حالا خسته شدم لباسم رو عوض کنم
حالا لباسم رو عوض کردم کیک بخورم خوب!
ودر نهایت مامانی متوجه شد که یادش رفته کلاه بوقی های مخصوص تولد رو بیاره واسه همین آخرش یه عکسم با کلاه ها گرفتیم یادگاری بمونه
ویه چیز دیگه که یادمون رفت عکس دسته جمعی موقع جشن بود که اونم آخرش انداختیم
وهدایای تولدم
من به رسم یادبود به آبجی سوگندوآبجی باران یه عروسک صورتی هدیه دادم وهدایائی که گرفتم
مامان جون فاطمه 100،000تومان وجه نقد،مامان جون اختر350،000تومانوجه نقد ،دائی علی100،000تومان وجه نقد ویه سرویس آشپز خونه اسباب بازی ،دائی حسن150،000تومان وجه نقد،بانو خانوم وعمو یاسر 60،000تومان وجه نقد خاله جونم دستبند طلا،داداشیم النگوی طلا ومامان وبابائیم دوتا النگوی طلا وآبجی هانیه یه عروسک کیتی ویه توگردنی شمش طلا
وآبجی بارانیم برام یه سری سوغات آورده بود که توشون سه تا کتاب چوبی مخصوص سنم هستش که خیلی با نمکن
اول عکس کتابها وسوغاتی ها بعد هدایا
کادوهای نقدیم
کادوی خاله جونم وبارانی
کادوی داداشیم
کادوی آبجی هانیم
وست وسایل آشپزخونم
وکادوی مامانی وبابائیم
واینم شبه که رفتیم رستوران وبابائی ودائی ها توی راه کلی به افتخارم بوق بوق کردن وفقط دیگه من کمی خسته بودم!بعد از رستوران هم همه رفتیم دور دور که ما زودتر از همه برگشتیم چون من از فرط خستگی خوابم برده بود
این بود ماجرای تولد یک سالگی من
در آخر از همه تشکر میکنم که زحمت کشیدن تشریف آوردن ومنو شاد کردن وکلی هم زحمت کشیدن وبرام کادوهای خوب خوب آوردن وهمچنین از خاله بانو که روز تولدم خیلی زحمت کشید واکثر کارهاروانجام داد
واینم یه چند تا از عکسای تولدم که روشون یه کم کار شده