آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

مسافرکوچولو

آیدااز11تا12ماهگی

1393/9/26 19:47
نویسنده : آیداکوچولو
507 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

حالا بشینم ووبلاگم رو بروز کنم

به روز رسانی

مهمترین اتفاق این روزها ایستادن بدون کمک منه که از چند ثانیه شروع شده وداره به دقیقه میرسه

ویه واژه ی زیبا که دهها بار در روز تکرار میکنم ومامانی ذوق میکنه

آعلی (یاعلی)هر وقت می خوام پاشم یا هر وقت که میفتم با صدای بلند میگم آعلی

به بخاری میگم "داغ"وبه عزیزم هم میگم عزیزی به توپام میگم توپ توپ وبه نون میگم نون نون

ناز کردن رو هم یاد گرفتم ناز میکنم ومیگم نازی نازی ولی به شیوه ی خودم ناز میکنم که بی شباهت به شیوه ی خاله خرسه نیست!هرچیزی که دستم باشه تعارف میکنم خصوصا اگه خوراکی باشه وقتی هم طرف مقابل قبول نکنه به زور می خوام بهش بدم!

برای عکس یاد بود تولدم رفتم آتلیه اختصاصی کودک ولی خانوم عکاس هر کاری کرد باهاش ارتباط برقرار نکردم و

بنده ی خدا معلوم بود که کارش رو کاملا حرفه ای بلده ولی من اخمام رو ریخته بودم به هم و چپ چپ نگاش

می کردم بیشتر از 100 تا عکس گرفت که مامانی وقتی می خواست از شون انتخاب کنه با نهایت سختی انتخاب کرد اونقدرکه اخمو بودم ویه 2/3 باری هم که خندیدم با تلاش وتکاپوی مامان وبابا بودآخرش خانوم عکاس گفت این آیدا خانوم که فقط اخم کرد وبرق برق کرد ورفت سمت سیمای فلاش فکر کنم می خواد مهندس برق بشه!خلاصش اینکه  برای عکس یاد بود یلدا وکریسمس ترجیح دادیم بریم پیش عمو فرشید!

یه ماجرائی هم پیش اومد که ماجرای گوشوارم بود از همون اول که گوشم رو سوراخ کردیم من خیلی اذیت شدم

ومامانی هم خیلی به خاطر این کاری که کرده بود غصه خورد این اذیت شدنها ادامه پیدا کرد تا یه بار که بابائی اومد لباسم رو عوض کنه وگیر کرد به گوشوارم ووایییییییییییییییییییییییییییییییی خیلی بد بود مامانی وبابائی هم تصمیم گرفتند کلا گوشواره ها رو دربیارن وبعدها که خودم بزرگ شدم واگر دوست داشتم باز برم نگین بزنم وبماند که مامانی چقدر غصه خورد به خاطر اذیت هائی که من شدم هزار بار از من عذر خواهی کرد وهمین جا هم از هر مامانی که ممکنه این مطلب رو بخونه خواهش میکنیم سوراخ کردن گوش رو بذارن برای وقتی نی نی ها یه ذره بزرگتر وعاقل تر شدن تا هم خودشون غصه نخورن وهم نی نی ها اذیت نشن

ماجرای بعدی جشن تولدم هستش که 4 دی ماه  یعنی 3 روز زودتر برگزار میشه به امید خدا ،واسه اینکه مهمانان بسیار عزیزی دارم که از راه دور تشریف میارن وواسه آخر هفته امکانش واسشون فراهم بود که بیان

واتفاق دیگه ی این ماه اولین سرما خوردگی من بود که کلا هم خفیف بود دکتر شربت دکسترومتورفان پیشنهاد داد اما مامانی مرتب بهم دمنوش گل بنفشه وبرگ زیتون داد وسیب گرم ،سیب گرم یعنی سیبی که یه مدت روی حرارت غیر مستقیم مثل بخاری قرار بگیره البته اصلش با عسله ولی عسل برای من ممنوعه وفقط سیبش رو خوردم ومامانی هیچ داروئی بهم نداد وزود زود خوب خوب شدم خدا روشکر

راستی الان 7تادندون دارم وهشتمی هم توی راهه ویه خورده شبا اذیتم میکه

واما عکسها، اول عکسهای ایستادن هام

ایستادن

ایستادن

یه کار خیلی قشنگی که یادگرفتم وعزیز جونم بهم یاد داده دعا کردنه من هرروز دعا های خوب مبکنم وتا کسی میگه خدایا دستام رو اینجوری میگیرم ودعا میکنم

دعاکردن

اینجا دارم نانای میکنم

نانای

اینجا سرک کشیدم تو کمدکلا خیلی علاقمندم هر جائی که دری بازه سرک بکشم

سرک کشیدن

اینجا دارم با مامانیم دالی میکنم

دالی بازی

وقتی یه چیزی دستم باشه بخوام پاشم یا چهار دست وپا شم ودستام رو احتیاج داشته باشم اون چیزو با دهنم میگیرم مثل اینجا که هویجم رو گرفتم

هویج

اینجا دارم پابلندی می کنم به کلید کشوی دراور برسم همون قصه ی غوره نشده مویز شده!

پابلندی

واما ماجرای خرید رفتنم

خرید

خرید

ودرنهایت بیسکویتی که خریدم

بیسکویت

واین صندلی صورتی رو عزیز جونم واسم هدیه گرفت وعکس العمل من نسبت بهش

صندلی

صندلی

صندلی

صندلی

ودرنهایت متوجه شدم برای نشستنه نه ایستادن ومدل خودم نشستم

نشستن

ویه روز که گم شده بودم ومامانی فاصله ی بین دیوار ومبل پیدام کرد

آیدا وروجک

وروجک

اینجا رفتم زیر میز تحریر داداشیم اینجا از جاهای مورد علاقمه

میزدادا

کلا زیر میز رفتن از علاقمندی هامه خصوصا میزی که زیرش سیم برق هم باشه!

زیرمیز

اینجوریم دوست دارم برم پشت پرده وحیاط رو تماشا کنم

حیاط

واینجا رفتم سراغ برس ها ودارم زلف هام رو برس میکشم

برس

خوب دیگه بای بای تا بعد من می خوام برم ددری

 

با ی بای

مامان نوشت:خورشید گرم زمستانم به خدا میسپارمت...

"یا علی"

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان 3جوجه طلایی
27 آذر 93 15:30
هزار ماشاءالله به این شیطون طلا . ماشاءالله خیلی زرنگ و باهوشه . راستی لطفا کد 28 را به 1000891010 ارسال کنید و ما را هم شاد . ممنون
مامان نرگس
27 آذر 93 19:53
ماشاله به آیدای زرنگ خیلی پست خوبی بود من که با دیدن کارای آیدایی کلی ذوق کردم قربونت برم که وایمیستی عزیزم علی پشت و پناهت _____________ ممنون خاله
مامان مبینا
28 آذر 93 22:44
ای جووووووووونم چه نمکدونیه این ایدا خانم خاله جلو جلو تولددددددددددت مباااااارک ________ ممنونم
مامان مبینا
28 آذر 93 22:47
میگم مامانی این ایدا خانم چقد شبیه پسراست اخه همه به منم میگن مبینا شبیه پسر است بوووووووووووووس واسه ایدا جونی ___________________ سلام خاله فکر میکنم چون موهام کمه اینطوری به نظر میام مامانیم هم انواع گل وتل واین چیزا به سرم میزنه که شبیه پسرا نباشم ولی خوب باید صبر کنم تا موهام دربیاد دیگه!