روزهای سخت و تلخ!
سلام
ماهی که گذشت اتفاق تلخی افتاد که همه ی ما رو خیلی ناراحت کرد عزیز جونم دچار یه مشکل سخت شد که خدا رو شکر تا اینجا همه چیز به خیر گذشت از بدو تولدم تا ماه پیش یعنی هفتم آبان اولین ماه گردی بود که من عکس نداشتم مامان و بابا و همگی خانواده درگیر درمان عزیز بودیم و مامانم کلا حوصله ی هیچ کس و هیچ کاری رو نداشت تقریبا هنوزم نداره مامانی یه عروسک با لباس فرم پیش دبستانی خودم برام سفارش داده بود درست کرده بودن گذاشته بود ۸ ابان که اول ربیع الاول بود یه جشن کوچولو برای ورودم به پیش دبستانی بگیره و بهم هدیه بده که اونم کنسل شد حالا ان شا الله عزیزجونم به زودی سلامتی کاملش رو به دست میاره و همه چیز به روال عادی خودش برمی گرده
ماه قبل حدود دو هفته به خاطر عزیز جون تهران بودم و حدود ۱۰ روز هم درگیر یه آنفولانزای خیلی خیلی سخت بودم توی ابان ماه حدود یک هفته بیشتر پیش دبستانی نرفتم این آنفولانزا سخت ترین بیماری من توی این شش سال بود ان شا الله از روز شنبه بدون هیچ مشکلی باز پیش دبستانیم رو میرم
و همه ی آرزومون فقط و فقط این روزها شفای کامل عزیزجونمه و همه ی مریض ها
یه مجموعه عکس پراکنده مربوط به مهر و ابان هست که اینجا می ذارمشون