آیدا از ۶۸ تا ۶۹ ماهگی
سلام من اومدم
این ماه عزیز جونم چشمش رو عمل کرد و مامانم مشغول مراقبت از عزیزم بود و دایی علی اینا و خاله اینا هم یه سر اومدن پیشمون
از همه مهمتر شروع پیش دبستانی من بود من به پیش دبستانی مداد رنگی شیفت بعداز ظهر رفتم
که روز یکشنبه جشن بود و از دوشنبه هم رسما شروع شد
من پیش دبستانی رو خیلی دوست دارم و دائم تکرار می کنم که خیلی دوسش دارم و خیلی اونجا خوشحالم
جشن بدون حضور خانواده ها انجام شد و عکسی ازش ندارم بعدا عکس ها و فیلمش رو میدن یه سری عکس قبل از شروع جشن مامانم یادگاری ازم گرفت
اول عکس های پیش دبستانی
اول رد شدن از زیر قرآن
عکس های هیات و عزاداری
یه روز که با دوستامون رفتیم پارک و من سرماخورده بودم ولی خیلی خوش گذشت
یکی از اقوام بابا از اهواز اومدن خونمون و یه دختر داشتن به اسم سوگند
کلی با هم بازی کردیم
و فیلم تپلی و من که با مامانم رفتم سینما و خیلی دوسش داشتم شبیه تئاتر متِ عجیب بود یه کم
عاشق قاصدکم و دایم ارزو می کنم که یه پونی واقعی داشته باشم و فوتشون می کنم اینم ذخیره ی قاصدکامه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی