آیدا از 22تا23 ماهگی
سلام من اومدم
این ماه تحولات خیلی زیادی داشتم از همه مهمتر مسئولیت پذیر شدم وقتی کسی کاری ازم می خواد با کمال میل انجام میدم مثلا وقتی مامان رختخواب جمع می کنه ازم می خواد کمکش بالش ها رو ببرم زود انجام میدم وبه همین صورت.صحبت کردنم که دیگه کامل شده خیلی هم مودب هستم داداشی خیلی باهام کار کرده به جای بگیر می گم بفرما وبه جای تو شما بعد از تموم شدن غذا میگم دست شما درد نکنه و جالبه بلافاصله هم میگم نوش جانت وبه همین شکل.خبر رسانی هم از کارای این ماهم هستش مثلا اتفاقات یادم می مونه و توضیح میدم مثلا یه روز که مامانی رو حول کردم ودر قوری از دستش افتاد و شکست عصبانی شد به محض اومدن بابا رفتم بهش گفتم"بابا شی مامانی را عصبانی کردم"وبه همین شکل اتفاقات رو توضیح میدم به محض اینکه کسی با تلفن صحبت کنه وتموم بشه میپرسم چی دفت چی دفت چی دفت کی بود کی بود؟ ؟ ویه چیزی هم که خیلی تکرار میکنم اینه"مال کودمه" حس مالکیتم خیلی پررنگ شده همه چیزو میگم مال کودمه ومعناش رو هم خوب می فهمم ، عاشق عکس گرفتنم تا یه لباس می پوشم یا گل و گیره میزنم واز همه مهمتر کار عجیب غریبی که انجام میدم زود مامانی یا بابائی رو صدا می زنم و میگم عکس بیگیل"علاقه ام به آینه هم بیشتر از قبل شده هی میگم آینه آینه؛در مورد خوراکی های مورد علاقم هم من هیچ غذائی مورد علاقم نیست مامانم به زور بهم غذا میده فقط ماکارونی رو یه ذره دوست دارم وبس،گوجه فرنگی و دوغ ومغز تخمه وپفیلا کشمش ونارنگی خیلی دوست دارم مامانم خیلی سعی کرد که منو از تنقلات بد وشکلات وقندوشکرونوشابه و...دور نگه داره تا یه حدی هم موفق شد اما نه کاملابه لطف اطرافیان! عاشق بازی کردن و ددری رفتم مامانیم خیلی حوصله ی بازی نداره داداشی اگه وقت داشته باشه وبابائی وعزیز باهام بازی می کنند ،بابائی که میاد خیلی ذوق می کنم ودلبری ،می دوم می رم از پشت پنجره دستم رو می چسبونم به شیشه ومی گم دست بده بابا بعد از کلی دلبری وقتی میاد تو هم کلی جیغ وداد وذوق می کنم براش وقتی هم می خواد بره بیرون باید یکی یه جا قایمم کنه که نبینم وگرنه قیامت به پا می کنم در حالیکه هیچوقت پشت سر مامانیم گریه نمی کنم وقتی هم از بیرون میاد اصلا تحویلش نمی گیرم
خونه سازی با بالش هاوکوسن های خونه هم سر گرمی جدیدم هست بالش ها وکوسن ها رو یه جا جمع می کنم وخونه درست می کنم ومیشینم توش وبازی می کنم.
واما عکس ها...
اولین عکس مربوط میشه به یه شب که رفته بودم مراسم شبیه خوانی"یک بیابان بی کسی"
دومین عکس تولد داداشیمه
خونه سازی هام
ودست دادن با بابائی وقتی از سر کار یا بیرون میاد
اینجا با عروسک هام کشیدم بالا!!!
وقتی صدای آیدا نمیاد یعنی یه خبریه!!!
وقتی ستاره رو روی پام خوابوندم ودارم پفیلا می خورم
واینجا سه تائی رو پام خوابوندم نی نی ها رو
واینجا دارم بازی میکنم وکتاب می خونم
وسرنوشت اولین کتابم
ومن در حال خلق یک اثر هنری!!!
وقتی دارم بازی میکنم وبا عروسکم گردش می کنم
وقتی چادر مامانیم رو سرم کردم
اینجا رفتم واسه مامانیم شیشه خریدم اومدم
یه بار که مامانیم رفت آشپز خونه ودید روی سبد سیب زمینی پیازها ستاره رو خوابوندم!!
اینجا رفته بودم خونه ی مادر جون فاطمه وهمش توی طاقچه هاشون بودم
گردش وبازی در یک روز سرد پائیزی
مامان نوشت: برقرارباشی وسبز گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو جای من زنده بمون...