آیدا از ۳۹ تا ۴۰ ماهگی
سلام من اومدم
واما این ماه من با دو تا موضوع مهم درگیر بودم یکی اینکه دایم به مامان وبابام میگم که برای من اتاق وتخت وکمد بخرید یعنی روزی چند بار تکرار می کنم و هی میگم سوگند اتاق داره رایا اتاق داره دینا اتاق داره باران اتاق داره و...برای من اتاق بخرید کمد بخرید !!!ویه موضوع دیگه اصرارم برای مهدکودک وپیش دبستانی ومدرسه وحتی دانشگاه رفتنه!دایم کیفم رو می ندازم پشتم و میگم می خوام برم مدرسه ...
همچنان بد غذا هستم از شیر بیزارم ولی انواع سبزیجات ومیوه رو با کمال میل می خورم کلا گیاه خوار وخام خوارم از پایان ۳ سالگی هر چی به سمت جلو میریم آرامتر وحرف گوش کن تر میشم واز اون جایی که مامانی من خیلی اعصاب میزونی نداره این یه حسن بزرگ محسوب میشه
واما عکس ها
برای سومین بار برای من یه بسته ی پستی ارسال شد بسته رو داداش مسعود از تهران فرستاده بود که شامل چهار تا لباس قشنگ بوداین لباس ها رو از سفر ی که ایام عید به جنوب کشور داشتن برام سوغات گرفتن
این ظرف غذا رو خاله پریسا بهم هدیه داد.
این عروسک خوشگل رو آبجی سما بهم هدیه داد
یه روز رفتم پیش عموجعفر که لباس نو پوشیده واسه عید
من ودوستم دینا یه روزش خونه خودمونه یه روزش رفته بودیم با هم مهمونی
از علاقمندی های من پاتوی کفش بزرگترها کردنه
یه بار که داشتم بازی می کردم وپیش سارا خوابیده بودم
یه روز که واسه مامانم رفته بودم خرید از سر کوچه البته همراه با بابایی
من ولاله های زیبای باغچه مون
خاله بازی من وسوگند
من وسوگندی در حال بازی توی حیاط
ودرحال خوردن آش رشته(جاتون خالی)
من و سوگندوثنایه روز که رفته بودیم خونه ی خاله حدیث
من ثنا
من وترنم دختر دایی کوچولوم
وآیدای چوپان
من وبابا یی وشکوفه ها
ودل طبیعت
من وداداشی در رستوران
وآیدا سوار زرافه
یه روز رفته بودیم خونه دایی ومن وسوگند گفتیم تولد می خواییم ودایی آهنگ تولد گذاشت وخانم دایی هم برامون میز تولد یهویی درست کرد