آیدا از 28 تا 29 ماهگی
سلام اول یه اتفاق بامزه بگم یه روز داشتم با داداشی لوگو بازی می کردم که داداش ازم خواست یه تکه رو بهش بدم منم گفتم "داداش صبر کن دندون رو جیگر بذارالان میدمشویه شیرین زبونی دیگه؛داداشیم درساش خیلی سنگینه واصولا در اتاقش بستست وقتی در می زنم وباز نمی کنه با یه روشی وادارش می کنم باز کنه مثلا"داداشی جونم میشه اگه زحمتی نیست درو برام باز کنی"خوب مشخصه که در مقابل این جمله نمی تونه مقاومت کنه ومیرم وکلی اذیتش می کنمموقع صحبت کردن دستام وسرم رو خیلی تکون تکون میدم
این ماه من یه بیماری بد گرفتم خیلی بد تب درد بدن وسرفه هاش شدید و...مامانیم تصمیم داشت تحت هیچ شرایطی بهم آنتی بیوتیک نده ولی اینبار مجبور شد از ترس تب شدید بهم آنتی بیوتیک داد وبهتر شدم، 3 شبانه روز فقط مدت کوتاهی بغل مامانیم می تونستم بخوابم وهمش درد داشتم اصلا نمی تونستم رو زمین آروم بگیرم وغذا هم اصلا نمی خوردم یاخیلی کم که اونم می اوردم بالا،بلافاصله بعد از مصرف دارو آروم شدم وتونستم هم صبح وهم بعدازظهر با آرامش بخوابم واز فرداش هم کم کم بهتر شدم.
معمولا دندونای آسیاب دوم اول پائین در میان بعد دوتای بالامال من چپ بالا راست پائین دراومدن حالام راست بالا چپ پائین دارن کامل میشن ضربدری
این ماه هوا خوبه وهمه جا قشنگ واز اونجائی که گرما وماه مبارک رمضان در پیشه مامانی وباباییم سعی کردن زیاد منو ببرن گردش وپارک وتاب تاب سرسر
یه مقدار وسواسی شدم کافیه یه قطره آب به لباسم بخوره باید حتما عوضش بکنم،اصلا بعد از ظهرا دیگه نمی خوابم صبحم 8یا8/30بیدار میشم در عوض شبها رو زودتر می خوابم همچنان بد غذا هستم واذیت می کنم موقع غذا خوردن ولی میوه دوست دارم خصوصا گوجه سبزهمچنان به شیر لب نمی زنم ولی ماست ودوغ دوست دارم از اونجائی که فرنی دوست دارم وتنها روشی که مامان بتونه بهم شیر وعسل رو بخورونه فرنی هستش هر روز صبح برام درست می کنه وعلاوه بر آرد برنج ،سبوس وکنجد هم اضافه می کنه تا مقوی بشه وبه این صورت شیر هم خورده باشم
تقریبا هر روز باید برم سوار اسب دینگ دینگی بشم خیلی دوستش دارم
آموزش رنگها کاملا بی نتیجه بود تلاش مامانی وداداشی هیچ نتیجه ای تا حالا نداده ودریغ از یه رنگ که یاد گرفته باشم درعوض طبع شعر دارم مثلا یکی از شعرام"حیاط ما گل داره گل های خوشگل داره"یا مامان من مهربونه منو ددری می بره"اینا رو کاملا آهنگین خوندم کلا طول روز باخودم شعر هائی رو که از حفظم مرتب زمزمه می کنم
واما عکسها
اولین عکس عروسک قشنگی که خاله مریم واسم هدیه آورد وآب می خوره وگلاب به روتون جیش میکنه ومن اسمش رو سارا گذاشتم
یه روز که با دوستامون رفته بودیم پارک بانوان
واینجا هم دسته جمعی با بچه ها(دینا،سارینا وامین؛ترنم،متین ومن)
من وترنم وقاصدکامون
اینجا هم آیدای مریض سوار کول بابائی
اولین باری که بعد از 3 شبانه روز با آرامش خوابیدم
ودوسه روز بعد که سرحال شدم
یک مجموعه عکس از یک روز زیبای اردیبهشتی در روستای زیبای مانیزان
من وثنا کوچولو
من وثنا وزهرا ومبینا وسوگندسوار درخت
با بچه ها کنار رودخونه
وآیدا وپیشی
واینجا هم من و مامانیم ویه منظره ی معرکه از کوه وگندمزار وابر وآسمون
یه غروب بهاری پارک وتاب وپفیلا وبلال وسرسره
من 24اردیبهشت ماه برای اولین بار رفتم سینما به صرف 50 کیلو آلبالو ولی دوست نداشتم وبعد از نیم ساعت با مامانیم اومدیم خونه
اینجا آماده شدم که برم
بعدش که اومدیم بیرون رفتم روی این گیوه ها وباهاشون عکس گرفتم
این عمو رفتگر یه جائی توی مرکز شهره من هر وقت میرم بیرون حتما میرم پیشش وبهش خسته نباشید میگم ونازش می کنم
یه روز عصر که داشتم رو بالکن عزیز گلا رو آب می دادم
ودر حال گوشت کوبیده کوبیدن
جشنواره ی غذا به نفع نیازمندان که با سوگندی رفتیم ولی خیلی شلوغ بود اومدیم پیش این اسب ها توی پارک
ویه پیک نیک دیگه
جشن نیمه ی شعبان که طبق روال هر سال شیرینی پخش کردم
مامان نوشت:جای همه گلهای جهانم تو بخند...