آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

مسافرکوچولو

تابستان است...

سلام من اومدم این تابستون نفس گیر هم شروع شد  همش توی خونه هستم کلا دوبار رفتم دور دریاچه دوچرخه بازی و یه بارم با مامانم رفتم کفش تابستونی خریدم  کل از خونه بیرون رفتنم یا گاهی خونه ی مادر جونه یا رفتن تا سر کوچه با بابایی و بستنی خریدن من دختر مهربونی هستم و خیلی هم دوست داشتنی کمی هم بی احتیاط!یه روز دلم می خواد چوپان بشم یه روز باغبون یه روز هنرپیشه الانم دلم می خواد مخترع بشم؛ کاردستی درست کردن رو خیلی دوست دارم لبخند و قلب رو هم خیلی دوست دارم با یه مداد همه جای خونه قلب و لبخندو ستاره کشیدم واما عکس ها اولین عکس ؛ عکس فارغ التحصیلیم هست که البته ما به خاطر کرونا جشن نداشتیم فقط با رعایت موارد بهداشتی ر...
5 مرداد 1399

روز دختر

روز دختر یه جشن کوچولوی خانوادگی داشتم مادرجونم اینا و خاله مهری خاله ی بابایی مهمونمون بودن و به من خیلی خوش گذشت و اما کادوها؛ داداشم برام یه قصر و یه پونی هدیه گرفت مامان و بابام یه پیراهن قرمز و یه کیف که عکس تک شاخ داره و دوتا النگوی رنگی و یه جعبه پاک کن و مادر جونم ۵۰۰۰۰ تومن و خاله مهری هم ۱۰۰۰۰تومن و عزیز جونم هم که پیش ما نبود و جاش حسابی خالی بود ۱۵۰۰۰۰تومن😍😍   ...
3 تير 1399

گوشه ای از بهار ۹۹

  سلام من اومدم دیگه ما هم مثل بقیه یه کوچولو قرنطینه رو می شکنیم و گاهی میریم بیرون این ماه تکلیف مدرسه م معلوم شد و ثبت نام کردم  مدرسه ی نسیم فرهنگ که دوره ی اول ابتدایی و یک کلاس پیش دبستانی داره  و از همه مهمتر اینکه خاله سوگند مدیرشه و اما عکسها این تاب خوشگل مال منه  هدیه ی مامان و بابا چون با این کرونا نمیشه رفت بیرون تاب بازی😍 یه روز خوب با بچه ها در حال پخ...
23 خرداد 1399

بخشی از فروردین و اردیبهشت

این روزا که بخش عمده ایش تو خونه می گذره تو شستن ظرفا خیلی دوست دارم به مامانم کمک کنم و خیلی هم تمیز می شورم خیلی سریع در کمتر از نصف روز بعد از بازکردن چرخهای کمکیم دوچرخه سواری رو بدون چرخ کمکی یاد گرفتم کارای خلاقانه زیاد انجام میدم خودم انواع بازی ها رو اختراع می کنم و خلاصه می گذرونم این روزها رو  این روزا دغدغه ی اصلی مامان و بابام پیدا کردن یه مدرسه با شرایط ایده ال برای من هستش واما عکسها یه چند تا عکس از بهار در قرنطینه و بازی با سوگند و دورهمی های کودکانه ی ما و تولد عمه  اولین عکس مربوط به روزیه که از پیش دبستانی تماس گرفتن و گفتن قراره وسایل رو بیارن بدن در خونه و خاله نگار که مربی بچه های مهده اومد و ...
17 ارديبهشت 1399

نوروز ۹۹

سلام سال نو مبارک  امیدوارم سال جدید حال همه ی مردم بهتر باشه و سالی پر از اتفاق های خوب پیش روی همه باشه مامانم با همه ی بی حوصلگی هاش و درگیریش با مراقبت از عزیز جونم، اما همه کارای مربوط به عید رو انجام داد از خونه تکونی برای خودمون و برای عزیز جونم تا خرید لباس عید برای ما و تا همه ی خریدهای مربوط به عید و هفت سین و... شب چهارشنبه سوری دایی اینا و مادر جون اینا و عزیز جونم پیش ما بودن و خیلی به من خوش گذشت، شب عید هم با همگی بودن و سوگند شب پیش من خوابید و تا نصفه شب تعریف کردیم و خندیدیم و خوش گذروندیم دو تایی، صبح زود هم مامانی بیدارمون کرد که اماده بشیم برای سال تحویل  امسال باران پیش ما نبود و به همین دلیل...
6 فروردين 1399

روزهای پایانی سال

سلام  خب این روزا قصه قصه ی کروناست منم از اول اسفند دیگه پیش دبستانی نرفتم و توی خونه قرنطینه هستم فقط دوبار از خونه رفتم بیرون یه بار تولد سوگندی و یه بارم خونه ی مادر جونم  خودم رو با کاردستی درست کردن کارتون دیدن نقاشی کشیدن بازی کردن و اگه هوا خوب باشه دوچرخه بازی تو حیاط سرگرم می کنم  و با اینا کرونا رو سر می کنم عزیز جونم همچنان بیماره و مامانی تقریبا همه ی وقتش رو با عزیز می گذرونه و بابایی بیشتر پیش منه قبل از تعطیلی پیش دبستانی توی بهمن ماه یه تولد گروهی برای بچه های متولد زمستان گرفته شد که خیلی خوب بود و خیلی بهمون خوش گذشت سال رو به پایانه و سال جدید و نوروز در راه. کاش اتفاقای خوبی بیفته و حا...
19 اسفند 1398

زمستانی که در حال گذر است

سلام من اومدم  این روزا به کاردستی خیلی علاقه دارم و از کاردستی ساختن سیر نمی شم هنوزم عزیز جونم بیماره و کلا مامانم بی حوصله ست این ماه هم عکس ماهگرد نگرفتم فقط یه روز که برف اومد ادم برفی ساختم و چندتا عکس گرفتم دو تا از دندونای شیری بالام افتادن که تو یکی دو تا از عکسا مشخصن پیش دبستانی رو خیلی دوست دارم و اونجا خیلی خوشحالم این دو تا عکس مال روزیه که رفتم آتلیه عموفرشید عکس یادبود تولد بگیرم واین نقاشی هم خودم رو در حال دوچرخه سواری کشیدم😍   ...
6 بهمن 1398

تولد ۶ سالگی

این روزا مامانی کلا حال و حوصله نداره ولی همزمان با شب یلدا یه مهمونی کوچولوی تولد برای من گرفت هفت روز زودتر از تولدم عزیز جونم دایی حسن اینا اقدس خانوم و مادر جون و مامان جون هم مهمانمون بودن و اما عکس ها این النگو کادوی مامان و بابام هستش بقیه ی کادوهام هم ۲۰۰۰۰۰تومن عزیز جونم، ۲۰۰۰۰۰تومن مامان جونم، دستبند طلا خاله و بارانی که البته قبلا بهم داده بودن و خودشون نبودن، ۴۰۰۰۰۰ تومن دایی علی که خودشون نبودن، ۱۰۰۰۰۰ تومن دایی حسن، بلوز شلوار و ۳۰۰۰۰۰تومن داداش امیدم، شلوار مخمل صورتی اقدس خانم؛ کلی کاردستی دست ساز و ...
1 دی 1398